کمک مالی به سایت جامع سربازان اسلام
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
حدیثی که صاحب الزمان(عج) از آن خبر داد
حدیثی که صاحب الزمان(عج) از آن خبر داد

شب جمعه است. دلت باز هوای کربلا کرده است. کارهای روزانه امانت نمی دهند. دیر وقت است. دیر کرده ای. از حله تا کربلا راه کمی نیست. با این حال نمی توانی نروی. غسل زیارت و جمعه می کنی. عصایت را برمی داری و با آذوقه به راه می افتی. از کوچه پس کوچه های حله می گذری. آفتاب نور خود را از لب بام های گِلی حله برچیده است. برمی گردی و نگاهی به آسمان می کنی. رنگ غروب همه آسمان را فراگرفته است. دانه های تسبیح در لای انگشتانت می چرخند. عطر الله اکبر در راه خلوتی که به سوی کربلا در پیش گرفته ای همراهیت می کند. مدتی که می روی صدای اذان از مساجد شهر به گوش ات می رسد. چه قدر آسوده ای شیخ! عبایت را پهن و رو به سوی قبله می کنی و به نماز می ایستی. دل بی قرارت هوای کعبه دل ها را دارد. به عشق حسین(ع) اشک می ریزی و می گویی: «این عشقی است که هرگز خاموش نخواهد شد!»

به مولا سلام می دهی و دوباره راه می افتی. هوا تاریک می شود. آواز جیرجیرک ها از هر طرف به گوش می رسد. بوی شط از دورترها به مشام می رسد. با صدای قورباغه ها دم می گیری. زمزمه می کنی و تند می روی. تپه ها و دره های مخوفی در راه است. لحظه ای هول برت می دارد. احساس ترس می کنی، اما با ذکر یا حسین(ع) آرام می گیری. دلت قرص می شود که با مدد اباعبدالله هیچ خطری تو را تهدید نخواهد کرد. اولین تپه را بالا می روی. بالای تپه که می رسی، صدایی به گوش ات می خورد. چه صدای دل انگیزی است. صدای مناجات! صدای قرآن و دعایی که دلت را به تپش می اندازد. تعجب می کنی: «خدایا این کیست در این سرزمین که به نیایش ایستاده است؟»

برایت مایه شگفتی است. سال هاست این راه را می روی و می ایی. هیچ وقت چنین صحنه ای را ندیده ای. به سوی صدا راه کج می کنی. نسیم خنکی می وزد. بوی خوشی مشامت را می نوازد، بوی تسبیح و نماز، بویی که همیشه در حرم مقدس به مشامت خورده است. با اشتیاق تند می روی. شبح مردی ایستاده، با قامتی بلند و دوست داشتنی، با عبا و دشداشه ای سفید. دلت می لرزد. آرزو می کنی کاش تا کربلا همراهیت کند. کنارش می نشینی و منتظر می مانی تا نماز و عبادتش به پایان برسد.

نمازش تمام می شود. چهره نورانی و دوست داشتنی سید تو را گرفته است. سلام می کنی و احوالش را می پرسی. با گشاده رویی جوابت را می دهد. خیلی زود با هم صمیمی می شوید. کمی از دوری و سختی راه حرف می زنید، سپس بلند می شوید و راه می افتید، شانه به شانه هم، آرام و بی دغدغه. وجود این سید چه قدر آرامش بخش است. هیچ وقت این چنین آرام نبوده ای. از راه رفتن در این شب خنک و زیبا احساس لذت می کنی. از هر دری سخن به میان می آورید. از کربلا، از حله و علمایش. از خودت، از کارهایی که در حله به آن مشغولی. هر سؤالی به ذهنت می اید می کنی. سید با دلیل و منطق جوابت را می دهد و سرانجام گفت وگوی دوستانه شما با بحثی علمی پایان می یابد. سید فتوا می دهد و تو آن را رد می کنی. او دفاع می کند و تو منکر می شوی و می گویی: «دلیل و حدیثی طبق این فتوا نداریم!»

سید لبخند می زند و می گوید: «شیخ طوسی در کتاب تهذیب، در صفحه فلان و سطر فلان حدیثی در این باره ذکر کرده است!»

از دقت نظر سید شگفت زده می شوی. با خود فکر می کنی: «راستی این سید عالم و مجتهد کیست؟ نکند از علمای نجف باشد؟»

کنجکاو می شوی تا دوباره امتحانش کنی. یکی از دغدغه هایت دیدار آقا ولی عصر(عج) است. دستپاچه می شوی. عصایت از دستت می افتد، در حالی که خم شده ای تا عصایت را برداری، آنچه را که از ذهنت می گذرت، به زبان می آوری: «ایا در این زمان که غیبت کبراست، می توان حضرت صاحب الامر(عج) را دید؟»

سید پیش دستی می کند و دستش را دراز می کند. عصا را از زمین برمی دارد و در حالی که عصا را به دستت می دهد، با لبخند می گوید: «چگونه صاحب الزمان(عج) را نمی توان دید، حال آن که دست او در دست توست!»

بی اختیار خودت را به پای سید می اندازی و تازه می فهمی که با چه کسی هم سفر شده ای! گریه می کنی و پاهای آقا را می گیری. غش می کنی. از هوش می روی و دیگر چیزی نمی فهمی.

وقتی به خود می ایی، می بینی سپیده نمایان است. ستاره صبح در افق می درخشد و تنهایی. از دوست و هم سفر عزیزت خبری نیست. به گریه می افتی و در فراق آن عزیز به سر و صورت خود می زنی. چاره ای نیست. تن به قضا می سپاری و به نماز صبح می ایستی.

دوباره به طرف کربلا راه می افتی. یقین می کنی آقا را از نزدیک زیارت کرده ای، اما افسوس می خوری که چرا زود نشناخته ای.

وقتی به حله باز می گردی، اولین کاری که می کنی به سراغ کتاب تهذیب می روی. سراغ صفحه ای را می گیری که سید داده بود. درست است. شیخ طوسی در آن مورد حدیثی دارد. اشک از دیدگانت می چکد. قلم برمی داری و در حاشیه صفحه می نویسی: (این حدیثی است که حضرت صاحب الامر(عج) از آن خبر داد و به آن راهنمایی کرد.)

پایگاه اطلاع رسانی حوزه نت
صاحب الزمان،حدیث صاحب الزمان،احادیث صاحب الزمان،حدیث های صاحب الزمان،حدیثی  از صاحب الزمان،احادیثی از صاحب الزمان،صاحب الزمان از آن خبر داد،حدیثی که صاحب الزمان از آن خبر داد،حدیثی که امام زمان از آن خبر داد،حدیثی که امام مهدی از آن خبر داد،حدیثی که امام عصر از آن خبر داد،حدیثی که حضرت مهدی از آن خبر داد،حدیثی که حجه بن الحسن از آن خبر داد،حدیثی که ولیعصر از آن خبر داد
کمک مالی به سایت جامع سربازان اسلام