اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
ابن شهر آشوب از مالک بن دینار نقل کرده است که او گفت : در مسیر حج به زن لاغر اندامی برخوردم که بر چهارپای ضعیفی سوار شده بود و مردم او را نصیحت می کردند که برگردد . وقتی که به وسط آن بیابان رسیدیم چهارپای او عاجز شد و او را از رفتن بازداشت ، سر را به طرف آسمان بلند کرد و گفت : خداوندا ، نه مرا در خانه ام رها کردی و نه به خانه ات رسانیدی ، به عزت و جلالت قسم اگر غیر از تو با من چنین رفتاری می کرد شکایت او را به عرض تو می رساندم . مالک گوید : همینکه راز و نیاز زن تمام شد ناگهان شخصی در آن بیابان پیدا شد در حالی که افسار شتری را در دست داشت ، مهار ناقه را به او داد و گفت : سوار شو ، زن سوار شد و شتر مثل برق زودگذر به راه افتاد ، وقتی به محلّ طواف رسیدم او را دیدم که طواف می کند ، خدمتش رسیدم و او را قسم دادم که خود را معرّفی کند ، او گفت : أنا شهره بنت مسکه بنت فضّه خادمه الزهراء(س) . من نامم شهره است ، و نام مادرم مسکه است که او دختر فضّه خدمتگزار حضرت فاطمه زهرا(س) بوده است .
(القطره - سید احمد مستنبط(ره) - جلد1 - بخش حضرت فاطمه زهرا(س) - صفحه 411)