ماجرای شقیق بلخی و امام کاظم(ع) در سفر حج

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم

ماجرای شقیق بلخی و امام کاظم(ع) در سفر حج



شقیق بلخی می گوید که : در سال 149 برای انجام حج به سفر پرداختم ، به قادسیه که رسیدم منزل کردم ، در آنجا جمعیت انبوهی را دیدم که زینت نموده اند و برای حج حرکت کرده اند ، در این میان چشمم به جوان نیکو چهره گندمگون ضعیفی افتاد که لباسی پشمی بالای لباس های خود پوشیده و جامه ای بخود پیچیده و نعلین به پای خود کرده و جدا از مردم نشسته است ، با خود گفتم : این جوان از طایفه صوفیه است و می خواهد در میان راه سربار مردم باشد و زحمت خود را به دوش دیگران بیندازد ، به خدا قسم اکنون نزد او می روم و او را توبیخ و سرزنش می کنم ، پس نزدیک او رفتم ، همین که مرا دید ، با اسم مرا خطاب قرار داد و فرمود : ای شقیق ، (اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظنِّ إنَّ بَعْضَ الظنِّ إثْمٌ)( سوره حجرات ، آیه 12) (از بسیاری از گمان ها اجتناب کنید ، همانا بعضی از گمان ها گناه است) . این را فرمود و مرا رها کرد و رفت ، با خود گفتم : چیز عجیبی بود ، او اسم مرا ذکر کرد و از باطن من خبر داد ، حتماً او بنده ای از بندگان صالح خداوند است ، خود را باید به او برسانم و از او درخواست کنم که مرا حلال کند . با عجله او را تعقیب کردم ولی به او نرسیدم و او از دیدگان من ناپدید گردید ، چون به منزلی در میان راه به نام واقصه رسیدیم و آنجا فرود آمدیم ، او را دیدم نماز می خواند و اعضاء بدنش می لرزد و اشک از چشمان مبارکش جاری است ، گفتم : این همان گمشده من است که در جستجوی او بودم ، از این فرصت استفاده کنم و نزد او بروم و از او بخواهم که مرا حلال کند . پس کمی صبر کردم تا نشست و از نمازش فارغ شد ، آنگاه به طرف او رفتم همین که مرا دید فرمود : ای شقیق ، این آیه شریفه را تلاوت کن : (وَإنّی لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدی)( سوره طه ، آیه 82) (من آمرزنده ام کسی را که توبه کند و ایمان آورد و کار نیکو کند و سپس در طریق هدایت قدم بردارد) . چون این آیه را قرائت نمود مرا رها کرد و رفت . گفتم : این جوان حتماً از ابدال است ، این مرتبه دوّم است که از باطن من و سرّ نهانی من خبر داد ، چون به منزلگاه زباله رسیدیم دیدم آن جوان کنار چاه ایستاده و در دست پیاله ای گرفته می خواهد آب بردارد ، ناگهان پیاله از دستش میان چاه افتاد ، پس نگاهی به آسمان کرد و شنیدم که می گفت : أنت ریّی إذا ظمئت إلی الماء ، وقوتی إذا أردت الطعاما . تویی مایه سیراب شدن من هنگامی که تشنه آب می شوم ، و قوت و طعام من وقتی که اراده غذا کنم . خداوندا ، ای سرور من ، غیر از این پیاله ندارم ، آن را از من مگیر . شقیق گوید : به خدا قسم دیدم آب چاه بالا آمد و او دست خود را دراز کرد و از آب پر کرد ، پس وضو گرفت و چهار رکعت نماز خواند و به طرف تلّ ریگی رفت ، از آن ریگ ها برداشت و در میان کاسه ریخت و آن را حرکت داد و آشامید ، من به سوی او رفتم و بر او سلام کردم و وقتی پاسخم را گفت عرض کردم : از زیادتی و باقیمانده آنچه خداوند به شما عنایت کرده به من هم مرحمت فرما . فرمود : یا شقیق ، لم تزل نعمه اللَّه علینا ظاهره وباطنه فأحسن ظنّک بربّک . ای شقیق ، همواره نعمت های ظاهری و باطنی پروردگار شامل حال ما است ، گمان خود را به پروردگارت نیکو گردان . پس آن کاسه را به من مرحمت فرمود ، از آن آشامیدم دیدم شوربائی است که از آب و شکر درست شده و به خدا قسم لذیذتر و خوشبوتر از آن هرگز چیزی نیاشامیده بودم ، پس سیر شدم و سیراب گردیدم و تا مدّتی به غذا و نوشیدنی میل نداشتم . بعد از آن او را ندیدم تا وارد مکّه شدیم ، شبی از نیمه گذشته بود او را کنار قبّه الشراب دیدم با خشوع کامل به نماز ایستاده و پیوسته ناله و گریه کرد تا شب به پایان رسید و وقتی سپیده صبح ظاهر شد در جایگاه نمازش نشست و مدّتی به تسبیح خدا پرداخت ، سپس برخاست و نماز صبح را بجا آورد و بعد از آن هفت بار گرد کعبه طواف کرد و خارج شد ، من هم به دنبال او بیرون رفتم ، و برخلاف آنچه در بین راه از او مشاهده کردم که تنها بود دیدم اطراف او دوستان و یاران و غلامانش پروانه وار می چرخند ، مردم بر او سلام می کنند و از او تجلیل و احترام به عمل می آورند ، از یکی از اطرافیان ایشان سئوال کردم این جوان کیست ؟ جواب داد : امام کاظم(ع) است . گفتم : عجائب و کراماتی که مشاهده کردم اگر از غیر او بود عجیب و شگفت انگیز بود ، ولی از مثل چنین بزرگواری هیچگونه تعجب ندارد .

(القطره - سید احمد مستنبط(ره) - جلد1 - بخش امام موسی بن جعفر الکاظم(ع) - صفحه 601)
شقیق بلخی،ماجرای شقیق بلخی،سفر حج،در سفر حج،شقیق بلخی و امام کاظم،ماجرای شقیق بلخی و امام کاظم،شقیق بلخی در سفر حج،امام کاظم در سفر حج،شقیق بلخی و امام کاظم در سفر حج،ماجرای شقیق بلخی و امام کاظم در سفر حج