کمک مالی به سایت جامع سربازان اسلام
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
جمله امیرالمومنین علی(ع) در مورد انتقال حکومت از ابوبکر به عمر
جمله امیرالمومنین علی(ع) در مورد انتقال حکومت از ابوبکر به عمر

امام امیرالمومنین علی(ع) با تعبیر بسیار ظریفی انتقال خلافت به عمر را پاداشی از سوی ابوبکر به عمر در ازای خدماتش به ابوبکر در سرکوب و انزاوی مخالفان خلافتش می داند. سپس از وضعیت خود قبل و بعد از رحلت حضرت رسول(ص) سخن می گویند و بعد از آن، به تفاوت رفتار ابوبکر هنگام غصب خلافت و هنگام مرگ اشاره می کند، که در حیات خود از مردم مى خواست از خلافت معذورش دارند، اما خود او به هنگام مرگ عروس خلافت را براى دیگرى کابین بست.
امام علی(علیه السلام) در بخشى از خطبه سوم نهج البلاغه به دوران خلیفه دوّم اشاره کرده، مى فرماید: (و او [ابوبکر] بعد از خودش خلافت را به آن شخص [یعنى عمر] پاداش داد!)؛ «فَاَدْلى بِها اِلى فُلان بَعْدَهُ».
«اَدلی» ازمادة «دَلو» گرفته شده است و همان گونه که با دلو و طناب آب را از چاه می کشند این واژه در مواردی به کار می رود که چیزی را به عنوان جایزه یا رشوه یا حق الزحمه به دیگری بدهند؛ قرآن مجید می گوید: «وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُکَّام‏». (1)
در این جا «ابن ابى الحدید معتزلى» مى گوید: خلافت خلیفه دوّم در حقیقت پاداشى بود که خلیفه اوّل در برابر کارهاى او داد. او بود که پایه هاى خلافت «ابوبکر» را محکم ساخت و بینى مخالفان را بر خاک مالید، شمشیر «زبیر» را شکست و «مقداد» را عقب زد و «سعد عباده» را در سقیفه، لگد مال نمود و گفت: «سعد» را بکشید! خدا او را بکشد! و هنگامى که «حباب بن منذر» در روز «سقیفه» گفت: آگاهى و تجربه کافى در امر خلافت نزد من است «عمر» بر بینى او زد و وى را خاموش ساخت.
کسانى از هاشمیّین را که به خانه «فاطمه»(علیها السلام) پناه برده بودند با تهدید خارج کرد و سرانجام مى نویسد: «وَ لولاه لَمْ یَثْبِت لاِبى بکر اَمْر وَ لا قامَتْ لَهُ قائِمة»؛ (اگر او نبود هیچ امرى از امور ابوبکر ثبات پیدا نمى کرد و هیچ ستونى براى او برپا نمى شد). (2)
از این جا روشن مى شود که تعبیر به «ادلى» چه نکته ظریفى را در بر دارد؛ سپس امام به گفته شاعر(معروف) «اعشى» تمثل جست (ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الاَعْشى):
شَتّانَ ما یَوْمى عَلى کُورِها *** وَ یَوْمُ حَیّانَ اَخى جابِرِ
بسى فرق است تا دیروزم امروز *** کنون مغموم و دى شادان و پیروز(3)
اشاره به این که من در عصر رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) چنان محترم بودم که از همه به آن حضرت نزدیکتر، بلکه نفس رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) بودم ولى بعد از او چنان مرا عقب زدند که منزوى ساختند و خلافت رسول خدا را که از همه براى آن سزاورتر بودم یکى به دیگرى تحویل مى داد.
سپس امام(علیه السلام) به نکته شگفت انگیزى در این جا اشاره مى کند و مى فرماید: (شگفت آور است او که در حیات خود از مردم مى خواست عذرش را بپذیرند و از خلافت معذورش دارند، خود به هنگام مرگ عروس خلافت را براى دیگرى کابین بست!)؛ «فَیا عَجباً!! بَیْنا هُوَ یَسْتَقیلُها فى حَیاتِهِ اِذْ عَقَدَها لآخَرَ بَعْدَ وَفاتِهِ».
این سخن اشاره به حدیث معروفى است که از ابوبکر نقل شده که در آغاز خلافتش خطاب به مردم کرد و گفت: «اَقیْلُونى فَلَسْتُ بِخَیْرِکُمْ»؛ (مرا رها کنید که من بهترین شما نیستم) و بعضى این سخن را به صورت دیگرى نقل کرده اند: «وُلّیتُکُمْ وَ لَسْتُ بِخَیْرِکُمْ»؛ (مرا به خلافت برگزیده اند در حالى که بهترین شما نیستم). (4)
این روایت به هر صورت که باشد نشان مى دهد که او مایل به قبول خلافت نبود یا به گمان بعضى به خاطر این که نسبت به آن بى اعتنا بود و یا با وجود على(علیه السلام) خود را شایسته این مقام نمى دانست، هرچه باشد این سخن با کارى که در پایان عمر خود کرد سازگار نبود و این همان چیزى است که على(علیه السلام) از آن ابراز شگفتى مى کند که چگونه با این سابقه، مقدّمات انتقال سریع خلافت را حتى بدون مراجعه به آرا و افکار مردم براى دیگرى فراهم مى سازد.
در پایان این فراز مى فرماید: (چه قاطعانه هر دو از خلافت، به نوبت، بهره گیرى کردند و پستانهاى این ناقه را هر یک به سهم خود دوشیدند)؛ «لَشَدَّ ما تَشَطَّرا ضَرْعَیْها».
این تشبیه جالبى است که از کسانى که به تناوب از چیزى استفاده مى کنند زیرا ناقه (شتر ماده) داراى چهار پستان است که دو به دو پشت سر هم قرار گرفته اند و معمولا هنگام دوشیدن دو به دو مى دوشند و به همین دلیل در عبارت امام(علیه السلام) از آن تعبیر به دو پستان شده است و تعبیر به «تشطّرا» اشاره به این است که هریک از آن دو، بخشى از آن را مورد استفاده قرار داده و بخشى را براى دیگرى گذارده است و به هر حال این تعبیر نشان مى دهد که برنامه از پیش تنظیم شده بود و یک امر تصادفى نبود. (5)
      
پی نوشت:
      
(1). سوره بقره، آیه188.
(2). شرح ابن ابى الحدید، جلد 1، صفحه 174.
(3). اعشى یکى از شعراى نامى معروف جاهلیّت است، از یونس نحوى سؤال کردند برترین شاعر کیست؟ گفت: من فرد خاصّى را معین نمى کنم ولى مى گویم: «امرء القیس» است وقتى که سوار باشد، و «نابغه»است هنگامى که گرفتار ترس شود، و «زهیر» است هنگامى که به چیزى علاقه مند شود، و «اعشى»است هنگامى که در حال طرب قرار گیرد. او اسلام را درک کرد ولى توفیق تشرّف به اسلام براى او حاصل نشد و چون چشمش ضعیف بود به او «اعشى» مى گفتند و در آخر عمر نابینا شد و اسم او «میمون بن قیس» است و منظورش از شعر بالا اشاره به زمانى است که همنشین «حیان» برادر «جابر» یکى از بزرگان «یمامه» بود که «اعشى» در آن زمان در نعمت و احترام فراوان مى زیست هنگامى که آن زندگى را مقایسه با وضع خودش در بیابانهاى مکّه و مدینه مى کند که براى تحصیل حدّاقل زندگى باید بر پشت سوار شود و بیابانها را زیر پا بگذارد، مى گوید: آن زندگى کجا و این زندگى کجا!
(4). این حدیث از احادیثى است که در کتب شیعه و اهل سنّت به صورت گسترده نقل شده است: «ابن ابى الحدید» در شرح خود دو تعبیر بالا را آورده است (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 169). «شیخ محمد عبده» دانشمند بزرگ مصرى در شرح نهج البلاغه خویش مى گوید: بعضى روایت کرده اند که «ابوبکر» بعد از بیعت گفت: «اَقیلُونى فَلَسْتُ بِخَیْرِکُمْ»، ولى غالب دانشمندان، این روایت را به این صورت نپذیرفته و گفته اند: روایت به صورت: «وُلّیتُکُمْ وَلَسْتُ بِخَیْرِکُمْ» مى باشد. (شرح نهج البلاغه عبده، ص 86، ذیل همین خطبه) در پاورقیهاى «احقاق الحق» از «ابن حسنویه» محدث «حنفى موصلى» در کتاب «دُرّ بحر المناقب» حدیث مفصّلى در این زمنیه نقل مى کند که در آخر آن آمده است که ابوبکر گفت: «اَقِیْلُونى فَلَسْتُ بِخَیْرکُمْ وَ عَلِىّ فیکُمْ»؛ (مرا رها کنید که بهترین شما نیستم در حالى که على در میان شماست). (احقاق الحق، ج 8، ص 240). «طبرى» مورخ معروف مى نویسد: «ابوبکر» بعد از بیعت «سقیفه» خطبه اى خواند و در ضمن آن گفت: «اَیُّهَا النّاسُ فَاِنّى قَدْ وَلِّیْتُ عَلَیْکُمْ وَلَسْتُ بِخَیْرِکُمْ»؛ (اى مردم مرا به خلافت بر شما برگزیده اند در حالى که بهترین شما نیستم). (تاریخ طبرى، ج 2، ص 450 چاپ مؤسسه اعلمى بیروت). «ابن قتیبه دینورى» در «الامامة و السیاسة» نقل مى کند که ابوبکر با چشم گریان به مردم گفت: «لا حاجَةَ لى فى بَیْعَتِکُمْ اَقِیْلُونى بَیْعَتى؛ من نیازى به بیعت شما ندارم بیعت مرا باز گردانید» (الامامة و السیاسة، ج 1، ص 20).
(5) . پيام امام امير المومنين عليه السلام‏، آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازى، دار الكتب الاسلاميه‏، تهران‏، 1387 ه. ش‏، ج 1، ص 338.

پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیت الله مکارم شیرازی
جمله امیرالمومنین علی به ابوبکر،جمله امیرالمومنین علی به عمر،جمله امیرالمومنین علی به ابوبکر و عمر،جمله امیرالمومنین علی به عمر و ابوبکر،ابوبکر،عمر،ابوبکر و عمر،عمر و ابوبکر،انتقال حکومت از ابوبکر به عمر،روش انتقال حکومت از ابوبکر به عمر،در مورد انتقال حکومت از ابوبکر به عمر،انتقال خلافت از ابوبکر به عمر،روش انتقال خلافت از ابوبکر به عمر،در مورد انتقال خلافت از ابوبکر به عمر،در مورد عمر و ابوبکر،در مورد ابوبکر و عمر
کمک مالی به سایت جامع سربازان اسلام