اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
خاطرات شهید سید عباس موسوی
خاطرات شهید سید حسن نصرالله از شهید سید عباس موسوی
آنچه می خوانید دل نوشته و خاطرات (شهید سید حسن نصرالله) از (شهید سید عباس موسوی) است.
شهید سید حسن نصر الله : من ترجیح دادم درباره استاد شهیدم به سبك ساده و روز شمار و بدور از پیچیدگی ها و تحلیل های كسالت آور بنویسم تا سخنم مانند سخن قلبی دردمند باشد كه از دل برخاسته است و بر دل می نشیند.
آغاز آشنايی
در سپتامبر سال 1976 افتخار تشرف به نجف اشرف و پیوستن به حوزه علمیه آنجا را یافتم و در میان طلبه های آنجا تنها یك دوست قدیمی داشتم كه شهید (شیخ علی كریم) (ره) نام داشت و من هربار كه به آنجا می رفتم چندین نامه برای علمای حوزه و در راس آنها امام شهید سید محمد باقر صدر با خود همراه داشتم و در آن زمان اوضاع امنیتی و سیاسی آن شهید تا حدی دشوار بود و كسی كه به دیدارش می رفت باید حساب همه چیز را می كرد.
كسی را جست وجو می كردم كه نامه هایم را به امام شهید برساند و این كار به سرنوشت و زندگی من در شهر نجف مربوط می شد. در این هنگام دوستم شیخ علی به من گفت: من تو را با یكی از نزدیكانم و شاگردان مورد اطمینان ایشان آشنا میكنم و او حتماً تو را به خانه شهید صدر خواهد برد و راهنمای من از همان اول در نجف شهید سید عباس موسوی بود كه در مقابل خانه اش با او ملاقات كردم و در خواستم را به او گفتم و او گفت: همین حالا برویم من قبلاً او را ندیده بودم. با توجه به سیمای گندم گون او، ابتدا گمان كردم، یك شهروند عراقی است، و سعی كردم با او با لهجه خاصی صحبت كنم ولی، او خندید و گفت: من از لبنان و از روستای نبی شیث در بقاع هستم... به این ترتیب ما بدون وقت قبلی به خانه سید رفتیم و وقتی متوجه شد، سیدعباس آمده است به راحتی اجازه ورود به ما داد و ما در دفتر آقای صدر نشستیم و با تواضع و مهربانی تمام استقبال كرد.
ایشان نامه را خواند و درباره لبنان ووضعیت فعالیت های اسلامی در آنجا از من پرسش هایی كرد و بعد رو كرد به سیدعباس و گفت: این سید (یعنی من) امانت من نزد شماست و شما مسوول تدریس و تربیت و بر آوردن نیازهایش هستید و مقداری پول برای خرید لباس و كتاب و از این قبیل چیزها به سیدعباس داد و از آن پس سیدعباس سرپرست من شد و رابطه من با او همچون شاگردی در برابر استاد و فرزندی در برابر پدرش بود و این برای من كه یك طلبه با سن پایین و در یك كشور دیگر و به دور از خانواده و فامیل بودم، امری طبیعی بود.
و خدا را گواه می گیرم كه از آن زمان سید شهید با نهایت محبت و لطف، توجه خود را بر من باراند و هیچ وقت نگذاشت من حس كنم كه او استاد و مهتر من است بلكه، همیشه روح برادری و خیرخواهی و دوستی را به من تلقین كرد و طی مدت شانزده سالی كه ما با هم بودیم از او چیزهایی دریافتم و برداشت كردم كه می توانم تصویر مختصری از شخصیت بزرگ او ارائه دهم:
استاد با اخلاص
در حوزه علمیه رسم بر این بود كه وقتی طلبه ای در درس یكی از استادان شركت می كرد، استاد درس را تشریح می كرد و مفهوم موضوع كتاب مربوطه را برای شاگردان روشن می ساخت و كارش در همین جا تمام می شد و معلوم نبود كه با شاگردانش مباحثه كند یا هر روز یا هر چند وقت یك بار از آنان امتحان بگیرد و یا حضور و غیاب آنها را پیگیری كند. تمام دغدغه برخی استادان استفاده علمی یك نفر از درس و جا انداختن معلومات و پرورش افكار و تعمیق نظرات مطرح شده درسی بود؛ بیش از اینكه بخواهد به پرورش و آموزش آنها بپردازد و از آن گذشته مشكل تعطیل هفتگی و تعطیل فصلی و تعطیلات به مناسبتهای مختلف در این میان نیز بود، لذا از همان آغاز دوره تحصیلی تشكلی از تعدادی از طلبه ها درست شد كه روابط خاصی با سیدعباس داشتند وبا ایشان درس مقدمات را آغاز كردیم و ایشان پیوسته از ما درس می پرسید و امتحان می گرفت و با توجه به سهل انگاری و بی مسئولیتی كه در برخی جوانب در میان برخی طلبه ها وجود داشت، سید از ما می خواست در درسها جدی باشیم و همیشه به ما سر می زد و پیگیر مشكلات شخصی ما بود و مدتهای زیادی گذشت و ما هیچ تعطیلی نداشتیم حتی، در گرمای تابستان نجف ایشان برای ما علاوه بر جلسات عادی دروس حوزوی، جلسات فرهنگی متنوعی برگزار می كرد و همیشه می گفت: باید برای به دوش كشیدن رسالت الهی و دفاع از آن در همه مواقع علمای لایقی باشیم و این فكر در همه دوره تحصیل و دروس حاكم بود.
معلم و مربی
تا آنجا كه به یاد دارم سید شهید، عباس موسوی برای مان كلاس اخلاق نمی گذاشت ولی، خودش استاد اخلاق به تمام معنای كلمه بود و در همه زمینه ها اعم از رفتار و برخورد و فداكاری و خستگی و محبتی كه نسبت به ما داشت و به تقوا و تدین و پایبندی علمی و اخلاقی شاگردان خیلی اهمیت می داد و واقعاً آینه صادقی برای آنها بود و گاهی پنهانی خطاهایشان را به آنان گوشزد می كرد و بر ضرورت تصحیح رفتارشان تأكید می كرد و زمانی كه امور پیچیده میشد دست آنان را می گرفت و به راه راست
چنین كاری را نمی داد و تا زمان شهادتش مرد دعا و گریه و نماز و شب زنده داری بود. او قلبی عاشق رسول خدا وخاندان پاكش در سینه داشت.
عالم متعهد
سید شهید رسالت سخت امت را بر دوش داشت او از مشكلات مردم متالم می شد و همیشه به آینده اسلام فكر میكرد، علاقه اش به درس و تحصیل ریشه خانوادگی یا آرمان شخصی نداشت و انگیزه او تماماً تعهدی بود كه در وجود خود حس می كرد. همیشه از حقوق كم خود مبلغی را كنار می گذاشت تا هر سال به شهرش بیاید و به تبلیغ عملی در محیط خود دست بزند و این هزینه ها را در حقیقت از نان خانواده و فرزندش كم می كرد و بعد از اتمام كارش سریعاً به مدرسه و نزد شاگردانش باز می گشت. لذا وقتی برای سرگرمی و استراحت نداشتند. به راستی زندگی ایشان سراسر جهاد و جدیت و پایمردی بود و از او به مرد خستگی ناپذیر تعبیر شده بود. لذا سعی كرد آن روحیه تعهد را به شاگردان و دوستانش از نجف گرفته تا بعلبك و در طول راه جهاد خونین تا شهادت تلقین كند.
همراه با رهبری
از زمانی كه در نجف اشرف با ایشان آشنا شدم، سید، شهید بزرگوار سید محمد باقر (ره) را امام و رهبر و مرجع خود قرار داده بود و رابطهای عمیق بر پایه منتهای محبت و علاقه و اخلاص و از خود گذشتگی بی پایان با ایشان برقرار كرد. به طوری كه خود را فراموش كرده بود. بعد از اینكه خورشید وجود امام خمینی(ره) بر امت اسلامی ما طلوع كرد و مسلمانان با ایشان آشنا شدند شهید صدر همگان را به ذوب شدن در رهبری امام دعوت كرد همچنان كه خود امام در اسلام ذوب شده بود و امام خمینی(ره) برای سیدعباس ولی امر واجب الاطاعه شد. به طوری كه روح خود را فدای ایشان می كرد و درگاه امام را می بوسید وبه اشاره ایشان سر فرمان فرود میآورد، چه رسد به كلمات یا دستورات ایشان.
این شیوه شهید سیدعباس بعد از رحلت امام نسبت به آقای خامنه ای حفظه الله به همین صورت بود و از نظر سیدعباس، رابطه با رهبری دینی، بر اساس اصول نظری و شرعی آشكاری استوار بود كه در فكر رسوخ و در قلب ریشه میكرد و در پایبندی و سر سپردگی كامل نمایان می شد تا در نهایت امر به بزرگترین و عظیمترین نوع شهادت در زیر پرچم یكی از اولیاء الله تعالی و نائب بر حق امام حجت (عج) منتهی شود.
رفتار با مردم
سیدعباس مردم را دوست می داشت و نسبت به آنان اخلاص داشت. لذا از یك منبر به منبر دیگر و از روستایی به روستای دیگر می رفت و گویی خادم مردم بود كه رنجهای آنان را برطرف سازد و زخمهای شان را التیام ببخشد. او یك فرد خاكی بود كه همانند مردم زندگی می كرد و با زبان
ساده آنان سخن میگفت و از الفاظ پیچیده در گویش خود دوری میكرد، همیشه با لبخند با مردم روبه رو می شد و از سر دوستی صادقانه آنان را در بر می گرفت، بزرگان را بزرگ می داشت و كودكان را احترام می كرد و بدون هیچ خستگی به آنان گوش می كرد و از رنج های مردم غمگین می شد و از خرسندی آنان خوشحال می شد. به قلب مردم نزدیك بود و در قلبها جای داشت و حتی، مالك آنها بود. لذا مردم متقابلاً او را دوست می داشتند و نسبت به وی اخلاص داشتند.
ویژگی بارز سید به نظر من خاكی بودن و تواضع او بود كه سیر عشق مردم را به او تفسیر می كرد به طوری كه شهادت او فاجعه بزرگی برای آنها شد.
او در روزهای آخر كه مسئولیت دبیركلی حزب را بعهده گرفته بود، پیشتاز خدمت به مردم و رسیدگی به امور آنان بود. او توانست با شخصیت ویژه و بارزی كه داشت خط ارتباط عاطفی و فكری عمیقی ما بین حزبالله و اكثریت قریب به اتفاق شكنجه شدگان و پایمال شدگان و مستضعفان در لبنان برقرار كند.
با مشكلات مسلمانان در دنيا
شهید سیدعباس نسبت به دردها و رنجها و آرزوها و خواسته ها دیدی فراگیر و جهانی داشت و اخبار مسلمانان را در همه جا پیگیر می شد وبا آنان ارتباط برقرار می كرد و بسیار می گفت: بیایید ببینیم چه باید بكنیم. وی در جبهه های نبرد حق علیه باطل در ایران جنگید و به پاكستان و كشمیر و افغانستان رفت و به شدت مجاهدان و جنبشهای اسلامی دنیا را دوست می داشت وبا جدیت برای ایجاد وحدت حقیقی ما بین مسلمانان تلاش می كرد و امیدوار بود كه بتواند در همه صحنه ها و جبهه ها حاضر باشد. قلب و امیدو آرمانش خیلی بزرگتر از میزان امكانات و شرایط و عمر كوتاه او بود...
با جنبش مقاومت اسلامی
اینجا منبر و محراب و عبادتگاه و مسجد او بود، به طوری كه از او انسانی دیگر ساخته بود. مساله مقاومت اسلامی همه دغدغه او بود، چگونه به آن كمك كند؟ چگونه این حركت ادامه یابد؟ و چگونه گسترش داده شود؟ و چگونه فراگیر شود تا بتواند اسرائیل را ریشه كن كند؟ او برای مقاومت بیش از پیش فداكاری كرد و بالاخره خون خود را در راه آن ریخت تا الهام بخش و شاهد و شهید بماند.
و بالاخره با خانواده
او پدری كامل و همسری است كه معنی اسلام را در زندگی مشترك خود تجسم بخشید من نمی دانم درباره این زوج كه با هم مشتركاً مسوولیت و مشكلات جهاد را از نبی شیث تا نجف و از آنجا به جنوب و نهایتاً در جبشیت و پایان همه خطها در نبی شیث حمل كردند چه بگویم.
دستیابی به افتخار شهادت از سوی سید و همسرش ام یاسر دلیلی است كافی بر عظمت این زوج متعهد و مجاهد و عاشق خدا و مخلص در برابر یكدیگر.
آقایم ابا یاسر، در سالگرد شهادتت هرچند كه میان ما نیستی ولی، روحت و راهت میان ما حضور قوی دارد و این راه توست كه بیش از آنچه دوست داشتی با مردمت پیوند خورد و حمل پرچم اسلام را تكمیل كرد و به تبلیغ اسلام پرداخت و از هیچ كس نترسید مگر خدا، چنانچه تو نیز چنین كردی. دل صهیونیستها را پر از وحشت كرد و سرزمین جهاد را با خون شهدا رنگین ساخت چنانچه خودت خواسته بودی و این خون توست كه از آن مجاهدین و رزمندگان و مبلغان سر بر میآورند و این نسلها هستند كه از كودكی یا عباس گویان نام تو را میبرند و این سخنان توست كه سرلوحه و شعار اصلی شده است كه حتی، از زبان كودكان نیز شنیده میشود بهراستی مرگ نتوانست تو را از دیدهها پنهان كند و تو تا ابد در بین ما هستی و آیا كسی هست كه بتواند ما بین اسم تو و نام حزب جدایی بیافكند.
(منبع : شاهد یاران شماره 40)
خاطرات سید عباس موسوی،خاطرات شهید سید عباس موسوی،خاطرات شهید عباس موسوی،خاطرات سید عباس موسوی لبنان،خاطرات شهید سید عباس موسوی لبنان،خاطرات سید عباس موسوی حزب الله،خاطرات شهید سید عباس موسوی حزب الله،خاطرات سید عباس موسوی حزب الله لبنان