اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
ماجرای دختری که در مجردی حامله شده بود
ماجرای دختری که قبل از ازدواج حامله شده بود
عمار یاسر و زید بن ارقم می گویند : روز دوشنبه نوزدهم ماه صفر بود ، ما در محضر باصفای امیرالمومنین علی(ع) حضور داشتیم ، ناگاه فریاد بلندی گوش ها را پر کرد ، امیرالمومنین علی(ع) بر (دکّه القضاء) نشسته بود ، روی به من کرد و فرمودندند : یا عمّار ائتنی بذی الفقار . ای عمّار شمشیر ذوالفقار مرا بیاور . وزن ذوالفقار ، هفت من و دو سوّم من مکّی بود . من شمشیر حضرتش را حاضر نمودم ، امیرالمومنین علی(ع) آن را از غلافش درآورد و روی زانوانش گذاشت ، و فرمودندند : یا عمّار هذا یوم أکشف فیه لأهل الکوفه جمیعاً الغمّه لیزداد المؤمن وفاقاً والمخالف نفاقاً .ای عمّار امروز غم و اندوه اهل کوفه را برطرف می نمایم و کاری انجام می دهم که سبب افزایش وفاق مؤمنان و نفاق مخالفان گردد .آنگاه فرمودندند : ای عمّار کسی را که پشت در است وارد کن . عمّار گوید : من بیرون رفتم ، ناگاه پشت در زنی را دیدم که بر کجاوه ای بر شتر قرار گرفته و می گرید و فریاد می زند : ای دادرس درماندگان ، ای مقصد جویندگان ، ای گنجینه رغبت کنندگان ، ای صاحب نیروی استوار ، ای آزادکننده اسیران ، ای مهر ورزنده بر پیران ، ای روزی دهنده کودکان ، ای قدیمی که از هر قدیمی پیشی گرفته ، ای یاور بی یاوران ، ای تکیه گاه بی پناهان ، ای ذخیره تهیدستان ، ای امان بی امانان ، ای یاور ضعیفان ، ای گنج فقیران به سوی تو روی آوردم و به آستان تو توسّل جستم ، پس رویم را سفید کن ، گره از امر مهمّ من بگشا و غم و اندوهم را بزدای . عمّار گوید : اطراف این بانو را هزار اسب سوار با شمشیرهای از نیام کشیده شده گرفته بودند ، که گروهی طرفدار او و گروه دیگری بر علیه او سخن می گفتند . من رو به آنها کرده و گفتم : امیرالمومنین علی(ع) را پاسخ دهید ، صاحب علم و دانش نبوّت را پاسخ دهید .آن زن از شتر پایین آمد اطرافیانش نیز از مرکب ها پایین آمده و وارد مسجد شدند .آن زن در برابر امیرالمومنین علی(ع) ایستاد و گفت : ای علی ، به سوی شما روی آورده ام ، گرفتاریم را برطرف و مشکلی که موجب غم و اندوهم شده زایل کن ، زیرا تو صاحب این امر و توانای آنی ، و دانای به آنچه شده و تا قیامت خواهد شد ، هستی . در این هنگام امیرالمومنین علی(ع) فرمودند :ای عمّار ، برو و در میان مردم کوفه ندا ده تا (به مسجد آمده و) شاهد قضاوت امیرالمومنین باشند . عمّار گوید : من در میان مردم کوفه فریاد زدم : مردم ، هر که می خواهد شاهد آنچه خدا به علی(ع) برادر رسول الله(ص) عطا فرمودنده ، باشد ، در مسجد حضور بهم رساند . در این موقع ، مردم به سوی مسجد هجوم آورده و مسجد از جمعیت پر شد . آنگاه امیرالمومنین علی(ع) فرمودند : ای گروهی که از شام آمده اید مشکلتان را مطرح کنید . در این هنگام ، پیرمردی که بُرد یمنی و حلّه عدنی بر تن داشت و عمّامه خزّ سوسنی هم بر سر گذاشته بود ، از میان آنها برخاست و گفت : سلام بر تو ای گنج فقیران و ای پناه بی پناهان ، ای مولای من ، این کنیزی که در برابر توست دختر من است ، او هرگز شوهر نکرده ، ولی اینک در خانه من حامله شده است . به راستی او آبروی مرا در میان خاندانم برده است . من به شدّت ، دلیری ، سختی ، سطوت ، کمال و عقل مشهورم . من همان (فلیس بن عفریس) و شیر غضبناکی هستم که آتش قهرم خاموش نمی گردد و همسایه ای بر من قهر و غلبه نمی کند . دلیری ، شجاعت ، حملات و سطوات من در میان عرب کم نظیر است . با این حال ، اینک ای علی(ع) ، در کار خود متحیّر و سرگردان هستم ، پس امر مشکلی که موجب این غم و اندوهم گشته از من بزدای که امام ، اُمید اُمّت است و این مشکل بزرگی است که من تاکنون همانند آن و از آن بزرگتر ندیده ام . امیرالمومنین علی(ع) رو به آن دختر نمود و فرمودند : ای دختر ، نظر تو درباره آنچه پدرت اظهار می دارد ، چیست ؟ آن دختر گفت : امّا آنچه پدرم می گوید که من دوشیزه هستم ، راست می گوید ، ولی اینکه می گوید : من حامله هستم ، سوگند به خدا ، من هرگز خیانتی نکرده ام . ای امیرالمومنین علی(ع) ، تو جانشین رسول الله(ص) و وارث او هستی ، چیزی بر تو پنهان نیست ، تو می دانی که من در ادّعایم دروغ نمی گویم ، پس ای گشاینده مشکلاتی که موجب غم و اندوه می گردد ، مشکل مرا حل کرده و غم و اندوهم را بزدای . در این هنگام امیرالمومنین علی(ع) در بالای منبر قرار گرفت و صدای تکبیر سر داد و فرمودند : (اللَّه اکبر) ، (اللَّه اکبر) ، و این آیه شریفه را قرائت فرمودند : (جاءَ الحَقُّ وَزَهَقَ الباطِلُ إنَّ الباطِلَ کانَ زَهُوقاً ) (سوره اسراء ، آیه 81) ، (حق آمد و باطل نابود شد ، به راستی که باطل نابودشدنی است) . سپس حضرت امیر(ع) فرمودند : این حکم به من واگذار شده است ، آنگاه قابله شهر کوفه را خواست . زنی بنام خولاء (لبناء) که قابله زنان کوفه بود ، آمد . حضرت امیر(ع) به او فرمودند : میان خود و مردم پرده ای بزن و ببین این دختر ، حامله است یا نه ؟ قابله دستور حضرتش را اجرا کرده آنگاه بیرون آمد و گفت : آری ، او دوشیزه و در عین حال حامله است . امیرالمومنین علی(ع) رو به مردم کرد و فرمودند : یا أهل الکوفه ! أین الأئمّه الّذین ادّعوا منزلتی ؟ أین من یدّعی فی نفسه أنّه له مقام الحقّ فیکشف هذه الغمّه؟ ای مردم کوفه ، کجایند پیشوایانی که مقام و منزلت مرا ادّعا می کردند؟ کجاست کسی که ادّعا می کرد مقام حقّ را داراست تا این مشکل را حلّ کند؟ عمرو بن حریث(لعنه اللَّه علیه) با مسخره گفت : حلّ این مشکل فقط به دست توست ای فرزند ابی طالب ، امروز امامت تو بر ما ثابت می شود . امیرالمومنین علی(ع) رو به پدر دختر نمود و فرمودند : ای اباالغضب آسیب دیده ،آیا تو از شهر دمشق نیستی ؟ آیا از قریه ای بنام (أسعار) نیستی ؟ او گفت : آری . حضرت امیر(ع) فرمودند : آیا در میان شما کسی هست که همین الآن تکّه ای یخ بیاورد ؟ او گفت : یخ در شهرهای ما زیاد است ، ولی ما هم اکنون توانایی حاضر نمودن آن را نداریم . حضرت امیر(ع) فرمودند : فاصله میان شهر ما و شما دویست و پنجاه فرسنگ است ؟ او گفت : آری ، ای مولای من ، حضرت فرمودند : أیّها الناس ، انظروا إلی ما أعطی اللَّه علیّاً من العلم النبویّ الّذی أودعه اللَّه ورسوله من العلم الربّانی . ای مردم ، اینک بنگرید به آنچه که خدا از علم نبوی به علی عطا فرمودنده است ، همان علمی که خداوند و رسولش از علم ربّانی در او به ودیعت گذاشته اند .عمّار گوید : امیرالمومنین علی(ع) دست مبارک خود را در حالی که بر بالای منبر مسجد جامع کوفه بود دراز کرد و تکّه یخی آورد که هنوز قطرات آب از آن چکّه می کرد . در این هنگام مردم فریاد زدند و موج فریاد جمعیّت مسجد را فرا گرفت ، امیرالمومنین علی(ع) رو به مردم کردند و فرمودند : اسکتوا ! ولو شئت أتیت بجباله . آرام باشید ، اگر بخواهم کوه یخ را حاضر می کنم . آنگاه امیرالمومنین علی(ع) به قابله کوفه فرمودند : این تکّه یخ را بگیر و به همراه دختر از مسجد بیرون رو ، آنگاه تشتی زیر او بگذار و این تکّه یخ را در نزدیکی رحم او قرار ده ، زالوئی بیرون خواهد آمد که وزن آن پنجاه و هفت مثقال و دو دانق(هر دانق ، برابر است با یک ششم درهم) است . قابله تکّه یخ را گرفت و به همراه دختر از مسجد بیرون آمد و تشتی آورده و آن طور که امیرالمومنین علی(ع) فرمودنده بود انجام داد ، ناگهان زالوی بزرگی داخل تشت افتاد و آن را وزن کرد ، همان اندازه بود که امیرالمومنین علی(ع) فرمودنده بودند . قابله با کنیز به مسجد آمد و زالو را در برابر امیرالمومنین علی(ع) بر زمین گذاشت ، حضرت امیر(ع) فرمودند : آیا وزن نمودی ؟ گفت : آری ، وزنش پنجاه و هفت مثقال و دو دانق بود . امیرالمومنین علی(ع) فرمودند : آری ، و این آیه را تلاوت فرمودند : (وَإنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّهٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَکفی بِنا حاسِبینَ ) (سوره انبیاء ، آیه 47) ، (و اگر به مقدار یک دانه خردل (کار نیک و بدی) باشد ، ما آن را حاضر می کنیم و کافی است که ما حسابگر باشیم) ، آنگاه امیرالمومنین علی(ع) فرمودند : ای اباالغضب ، دخترت زنا نکرده ، او در ده سالگی در جایی وارد آب شده و این زالو وارد رحم او گشته و از آن موقع تا حالا در رحم او بوده و بزرگ شده است . در این هنگام پدر دختر برخاست و اینگونه می گفت : گواهی می دهم که تو می دانی آنچه را که در رحم ها است ، و آگاه از ضمایر هستی .
(القطره - سید احمد مستنبط(ره) - جلد2 - بخش امام امیرالمومنین علی بن ابیطالب(ع) - صفحه 197)
دختر مجرد،دختری مجرد،ماجرای دختر،ماجرای دختری،حامله،دختر حامله،حامله دختر،حاملگی در مجردی،حامله شدن در مجردی،دختری که در مجردی حامله شد،دختری که در مجردی حامله شده بود،ماجرای دختری که در مجردی حامله شد،قبل از ازدواج،دختر قبل از ازدواج،دختری که قبل از ازدواج حامله شد،دختری که قبل از ازدواج حامله شده بود،ماجرای دختری که قبل از ازدواج حامله شد