کمک مالی به سایت جامع سربازان اسلام

ماجرای شعری که دعبل خزاعی برای امام رضا(ع) سروده بود

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم

ماجرای شعری که دعبل خزاعی برای امام رضا(ع) سروده بود



دعبل خزاعی در مرو خدمت امام علی بن موسی الرضا(ع) رسید ، عرض کرد : قصیده ای در مدح شما سروده ام و قسم یاد کرده ام که آن را برای کسی قبل از شما آن را نخوانم . امام رضا(ع) اجازه فرمود که آن را بخواند . دعبل شروع کرد به خواندن قصیده اش که متجاوز از 120 بیت است که ترجمه بیت اوّل آن چنین است :

مدارس آیات خَلَتْ عن تلاوه

ومَنزلُ وحی مُقْفِرُ العَرصات

محل تدریس آیات الهی که اکنون از تلاوت آیات بر کنار مانده است ، و محل نزول وحی پروردگار که از فعالیت بازمانده است . چون به این شعر رسید :

أری فَیْئَهُم فی غیرهم متقسّماً

وأیدیهم من فیئهم صفرات

غنیمتی که مال ایشان است در دست دیگران می بینم که بین خودشان تقسیم می کنند ، در حالی که دست خود ایشان از آن غنیمت خالی است . امام رضا(ع) گریه کرد و فرمودند : راست گفتی ای خزاعی . و چون به این شعر رسید :

إذا وتروا مدّوا إلی واتریهم

أکفّاً عن الأوتار منقبضات

هنگامی که به آن ها ستم شود به ستمگر خود دست انتقام دراز نمی کنند بلکه بدی را با احسان مقابله می کنند و دستشان از انتقام خالی است . امام رضا(ع) کف دستان خود را زیر و رو کرد و فرمود: بلی به خدا قسم خالی است ، و چون به این شعر رسید :

لقد خفت فی الدنیا وأیّام سعیها

وإنّی لأرجو الأمن بعد وفاتی

هر آینه در دنیا زندگی من آمیخته با ترس و وحشت بود و همانا امیدوارم که بعد از مرگم از امن و امان برخوردار باشم . امام رضا(ع) فرمود: آمنک اللَّه تعالی یوم الفزع الأکبر . خداوند تو را امان دهد و ایمن گرداند روزی که هراس آن زیاد است . و هنگامی که دعبل به این بیت رسید :

وقَبْرٌ ببغداد لِنَفْس زکیَّه

تَضَمَّنَها الرَّحمان فِی الغُرُفاتِ

و قبری از شما در بغداد است برای آن وجود پاک ، و غرفه ای از غرفه های بهشت است که او را در بر گرفته است . امام رضا(ع) به او فرمودند : آیا به این قسمت از قصیده ات اجازه می دهی دو بیت اضافه کنم که قصیده تو با آن کامل شود؟

وقبرٌ بطوس یالَها من مُصیبهٍ

توقّد فی الأحشاء بالحرقات

إلی الحشر حتّی یَبْعَثَ اللَّهُ قائماً

یُفرِّجُ عَنَّا الهَمَّ والکُرُباتِ

و قبری در طوس است که برای آن مصیبت هایی است که تا روز قیامت آتش از دل های سوخته شعله ور خواهد بود . تا آنکه خدا قیام کننده و منتقم ما را برانگیزاند ، و غصّه ها و اندوه ما را برطرف سازد . دعبل عرض کرد: من قبری از شما خانواده در طوس نمی شناسم ، اینکه فرمودید قبر چه کسی است؟ امام رضا(ع) فرمودند : ذاک قبری ولاتنقضی الأیّام واللیالی حتّی یصیر طوس مختلف شیعتی وزوّاری. ألا فمن زارنی فی غربتی بطوس کان معی فی درجتی یوم القیامه مغفوراً له . آن قبر من است؛ روزها و شب ها به پایان نمی رسد که طوس محل رفت وآمد شیعیان و زائران من می گردد . بدانید هر کسی مرا در شهر طوس و در آن غربت زیارت کند ، فردای قیامت با من و در درجه من خواهد بود در حالی که گناهانش آمرزیده شده باشد . بعد از آنکه دعبل قصیده اش را به پایان رسانید ، امام رضا(ع) از جا برخاست ، و به دعبل فرمود: جایی نرو ، و خود به اندرون خانه رفت . پس از مدّتی صد دینار که به نام مبارک او سکّه زده بودند توسّط خادم برای او فرستاد و به او گفت: مولای تو می فرماید : این مبلغ را نفقه و خرجی خودت قرار بده . دعبل گفت: به خدا قسم به خاطر دینار نیامدم و این قصیده را نگفته ام که دیناری به من برسد و کیسه را برگردانید ، و جامه ای از جامه های آن حضرت درخواست نمود که به آن کسب برکت و شرافت کند . حضرت جبّه یعنی لباس بلندی را که از پشم نرم و نازک تهیّه شده بود به همراه آن کیسه زر برایش فرستاد و به خادم فرمود : به او بگو این دینارها را بگیر ، زیرا روزی به آن احتیاج پیدا می کنی، و دوباره آن را برنگردان . دعبل آن کیسه و جامه را گرفت و بیرون رفت و از مرو به همراه قافله ای به راه افتاد ، و چون در بین راه به محلّی به نام (میان قوهان) ( شهری بین هرات و نیشابور است) رسید ، دزدها بر آن قافله هجوم آوردند . همه اهل قافله را گرفتند و شانه های آن ها را بستند و دعبل از کسانی بود که شانه هایش را بسته بودند ، سپس همه اموال آن ها را مالک شدند و بین خودشان تقسیم کردند ، یکی از آنها این شعر از قصیده دعبل را که مناسب بود با خود خواند :

أری فیئهم فی غیرهم متقسّماً

وأیدیهم من فیئهم صفرات

می بینم اموال آنها را که دیگران بین خود تقسیم می کنند ، و خود دستهایشان از آن اموال خالی است . دعبل آن را شنید و از آن خواننده پرسید این بیت شعر که خواندی از کیست؟ او گفت: مردی از اهل خزاعه که نامش دعبل است . دعبل گفت: من همان دعبل هستم که آن قصیده را گفته و این یک بیت از آن است . آن شخص فوراً نزد رئیس گروه رفت ، او در بالای تپّه مشغول نماز خواندن بود و مذهب شیعی داشت ، وقتی قضیّه را به او خبر داد از جا برخاست و خود به نزد دعبل آمد و به او گفت: تو دعبل هستی؟ گفت : بلی . گفت: قصیده ات را بخوان . وقتی آن قصیده را خواند شانه های او و همه اهل قافله را باز کرد ، و آنچه از آنها سرقت کرده بودند به احترام دعبل به آنها برگرداند . دعبل به راه خود ادامه داد تا به قم رسید ، اهل قم به استقبال او آمدند و از او درخواست کردند که قصیده اش را بخواند، دستور داد که همگی در مسجد جامع اجتماع کنند ، و چون جمع شدند بالای منبر رفت و قصیده اش را برای آنها خواند ، آنها هم به او مال و ثروت زیاد و جامه های فراوانی به عنوان خلعت بخشیدند ، خبر آن جبّه ای که امام رضا(ع) به او مرحمت فرموده به آنها رسید ، لذا از او درخواست کردند که آن را به هزار دینار به آنها بفروشد و او خودداری کرد ، به او گفتند مقداری از آن را به هزار دینار بفروشد امتناع ورزید ، و از شهر قم خارج شد . پس همین که از روستای اطراف شهر گذشت جمعی از جوان های عرب خود را به او رساندند و آن جبّه را از او گرفتند ، دعبل به قم بازگشت و از آنها خواست که جبّه را برگردانند ، جوانها از بازگرداندن آن خودداری کردند و به توصیه و سفارش بزرگترها و پیرمردان هم توجّهی نکردند . به دعبل گفتند: جبّه دیگر به دست تو نخواهد رسید ، قیمت آن را که هزار دینار است بگیر تا از دست تو نرود ولی دعبل نپذیرفت ، و وقتی از گرفتن جبّه ناامید شد از آنها خواست که مقداری از آن را به او برگردانند . آنها پذیرفتند ، مقداری از جبّه را با هزار دینار به او دادند . دعبل آنها را گرفت و به راه خود ادامه داد تا به وطن و سرزمین خودش رسید ، در آنجا مشاهده کرد که دزدان به خانه اش هجوم برده و همه اموالش را دزدیده اند ، وقتی چنین دید صد دیناری را که امام رضا(ع) به او به عنوان صله و جایزه مرحمت فرموده بودند در معرض فروش قرار داد ، و یکی از شیعیان هر دینار آن را به صد درهم خرید و او صاحب ده هزار درهم شد . اینجا بود که فرمایش امام رضا(ع) به خاطرش آمد که فرموده بود : (به این دینارها احتیاج پیدا می کنی) . دعبل کنیزکی داشت که به او خیلی علاقمند بود، و او به چشم درد مبتلا گشته بود ، دکتر برای او حاضر کرد و وقتی چشمان او را دید گفت: چشم راست او چاره ای ندارد و از دست رفته است ، اما چشم چپ را ما معالجه می کنیم و سعی و تلاش خود را مبذول می داریم و امیدواریم که سالم بماند . این خبر دعبل را بسیار اندوهناک نمود ، و برای او بی تابی زیاد کرد ، بعد به خاطرش رسید که پاره ای از آن جبّه نزد او است، آن را برداشت ، و بر چشمان کنیزک مالید ، وقتی صبح کرد دو چشم او را صحیح تر و سالم تر از پیش مشاهده کرد ، و آن به برکت امام رضا(ع) بود .

(القطره - سید احمد مستنبط(ره) - جلد1 - بخش امام علی بن موسی الرضا(ع) - صفحه 630)
دعبل،دعبل خزاعی،شعر دعبل،اشعار دعبل،شعر دعبل خزاعی،ماجرای دعبل،ماجرای دعبل خزاعی،شعری که دعبل سروده بود،شعری که دعبل خزاعی سروده بود،شعری که دعبل برای امام رضا سرود،شعری که دعبل خزاعی برای امام رضا سرود،شاعر امام رضا،دعبل شاعر امام رضا(ع)
کمک مالی به سایت جامع سربازان اسلام