کمک مالی به سایت جامع سربازان اسلام
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
نجات جان یکی از شیعیان ، به عنایت امام هادی(ع)
نجات جان یکی از شیعیان ، به عنایت امام هادی(ع)

در یکی از روزها شخصی گریه کنان به حضور امام هادی(ع) شرفیاب شد ، در حالی که اعضای بدنش از ترس می لرزید ، به امام هادی(ع) عرض کرد: ای فرزند رسول خدا(ص) ، حاکم فرزند مرا متّهم به پیروی از شما کرده و دستگیر نموده است ، اینک او را به یکی از پاسبانان خود سپرده و دستور داده که او را از بالای فلان کوه پرتاپ کرده و در زیر همان کوه دفنش کنند . امام هادی(ع) فرمودند: تو چه می خواهی؟ عرض کرد: آقا ، آنچه یک پدر مهربان نسبت به فرزندش می خواهد . امام هادی(ع) فرمودند: إذهب ، فإنّ إبنک یأتیک غداً إذا أمسیت ویخبرک بالعجب من إفتراقه . برو ، فردا ، به هنگام شب فرزندت می آید و در مورد رهایی خویش خبر شگفت انگیزی را به تو خواهد رساند .آن شخص با خوشحالی از حضور امام هادی(ع) مرخص شد ، فردا در واپسین لحظات روز ، فرزندش در بهترین حال و زیباترین قیافه آمد ، وی از دیدن فرزندش خوشحال شد و گفت: فرزندم ، بگو ببینم چه شده است؟ او گفت: پدرجان ، فلان پاسبان مرا دستگیر نموده و به پای فلان کوه برد ، ما از دیشب تا حال آنجا بودیم ، او مأموریّت داشت که امشب را در آنجا بمانیم و فردا صبح مرا به بالای کوه برده و از آنجا به قبری که در پایین کوه کنده شده بود پرت نماید . برای این مأموریّت ، چند نفر مأمور به جهت حفظ من گماشته بودند ، من شروع به گریه کردم . ناگاه یک گروه ده نفره با چهره های زیبا سر رسیدند ، آنان لباس های پاک و تمیز بر تن کرده و با عطرهای خوشبو خود را خوشبو نموده بودند ، که من تا حال همانند آنان را ندیده بودم . من آنها را می دیدم ، ولی مأموران حکومت آنها را نمی دیدند ، آنها رو به من کرده و گفتند: (چرا گریه می کنی؟) این همه گریه و بی صبری [و بیهوده گویی و التماس] برای چیست ؟ گفتم: مگر این قبرِ آماده و این کوه بلند را نمی بینید؟ مگر نمی بینید که این مأموران بی رحم می خواهند مرا از بالای این کوه به آن قبر پرتاب نموده و در آنجا دفنم کنند؟ آنها گفتند: چرا ، (می بینیم) . اگر ما آن فردی را که می خواهد تو را از بالای کوه پرت کند ، به جای تو ، از آن کوه پرت نماییم ، می توانی خادم حرم رسول خدا(ص) شوی ؟ گفتم: آری ، سوگند به خدا . در این حال آنان برخاسته و به سوی پاسبان رفتند و او را گرفته و به سوی کوه کشیدند ، او فریاد می زد ؛ ولی مأموران از همکارانش صدای او را نمی شنیدند و متوجّه نبودند ، آنان او را به بالای کوه برده و از آنجا پرتاب نمودند ، تمام مفصل هایش قطعه قطعه شد و به پای کوه رسید ، یارانش متوجّه شده و به سویش دویدند ، شروع به گریه و ضجّه نمودند و دست از من برداشتند . من برخاستم ، و آن ده نفر مرا از دست آنان نجات داده و همین الآن نزد تو آوردند ، الآن هم آنان بیرون ایستاده و منتظر من هستند تا به کنار قبر رسول خدا(ص) رفته و به خدمتگزاری آن حرم باصفای نبوی مشغول شوم . (پدرش اجازه داده و) او (به سوی حرم رسول خدا(ص)) حرکت کرد . پدرش برخاست و به نزد امام هادی(ع) آمد ، و جریان را گزارش داد ، مدتی نگذشت که خبر رسید که گروهی ، آن پاسبان را گرفته و از بالای کوه پرتاب کرده و یارانش او را در همان قبر دفن کرده اند و آن جوانی که می خواستند در آن قبر دفن کنند ، فرار کرده است . در این هنگام امام هادی(ع) لبخندی زد و به آن شخص فرمودند: إنّهم لایعلمون ما نعلم ؛ آنچه را که ما می دانیم ، آنان نمی دانند .
(القطره - سید احمد مستنبط(ره) - جلد2 - بخش امام علی النقی الهادی(ع) - صفحه 732)
عنایت امام هادی،نجات جان یکی از شیعیان،نجات جان یکی از شیعیان توسط امام هادی،نجات جان یکی از شیعیان به عنایت امام هادی،امام هادی و نجات جان یکی از شیعیان،امام علی النقی و نجات جان یکی از شیعیان،نجات جان یکی از شیعیان به عنایت امام علی النقی،نجات جان یکی از شیعیان توسط امام دهم،نجات دادن شیعه،نجات دادن شیعه توسط امام،نجات دادن شیعه توسط امام هادی،نجات دادن شیعه توسط امام علی النقی،امام هادی و نجات دادن شیعه،امام علی النقی و نجات دادن شیعه
کمک مالی به سایت جامع سربازان اسلام