اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
عبور قافله اسیران ، از کنار قتلگاه
آیا قافله اسرا را از کنار قتلگاه عبور دادند؟
از دشوارترين لحظات تاريخ كربلا، كه در عظمت و سنگينى با همه آسمانها و زمين برابرى مى كند، لحظه وداع جانسوز قافله اسيران با بدن هاى پاره پاره شهيدان است.
دشمنان، اسيران دل سوخته را از كنار آن پيكرهاى پاك شهيدان عبور دادند، همان پيكرهاى غرقه به خونى كه يكجا همه عزّت ومظلوميت را در خود جمع و خلاصه كرده بودند.
برابر بعضى از نقل ها، اسيران خود چنين درخواستى داشتند تا براى وداع با آن عزيزان شهيدشان از كنار قتلگاهشان عبور كنند.
ناگفته پيداست كه ترك سرزمين كربلا در آن وضعيت غمبار و وحشتناك براى آن دل سوختگان بسيار دشوار و سخت بوده است. به ويژه آنكه دشمن اجساد پليد سربازانش را دفن كرده بود ولى پيكرهاى ذریّه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به خصوص پيكر پاك سرور جوانان بهشت بى غسل و كفن در بيابان رها شده بود. دشمن بدكينه نه خود به دفن آنها اقدام نمود و نه اجازه تدفين آنها را به كسى داد.
مشاهده آن صحنه هاى دلخراش با آن بدن هاى پاره پاره و پايمال سمّ اسبان كه عمدتاً قابل شناسايى نبودند، مى توانست هر بيننده اى را از پاى درآورد ولى طمأنينه و آرامشى كه در زينب كبرى(عليها السلام)، يادگار صبر و شكوه على(عليه السلام) ظهور كرد و صلابت و استحكامى كه در كلمات دلنشين او موج مى زد، تا حدود زيادى آن فضاى سنگين را شكست و آن را براى آل رسول قابل تحمل كرد.
زنان حرم چون چشمشان به آن بدنهاى پاره پاره افتاد، فريادشان به ناله و شيون بلند شد و بر صورت خود لطمه زدند. (1)
زينب كه مى دانست دشمن در انتظار است تا با ديدن كوچكترين نشانه اى از ضعف و پشيمانى در خاندان پيامبر، قهقهه مستانه سر دهد، با ديدن پيكر به خون آغشته برادر، رو به آسمان كرد و گفت: «أَللّهُمَّ تَقَبَّلْ هذا الْقُرْبانَ»؛ (خدايا اين قربانى را قبول فرما!). (2)
اين جمله چون پتكى بر سر دشمن فرود آمد و كوس رسوايى آنها را به صدا درآورد.
راوى مى گويد: هر چه را فراموش كنم، هرگز كلمات زينب دختر فاطمه زهرا(عليها السلام) را فراموش نخواهم كرد، به خدا سوگند بى قرارى ها و سخنان زينب هر دوست و دشمن را به گريه وا داشت. (3)
او با دلى شكسته و صدايى محزون چنين گفت:
«وا مُحَمَّداه! صَلّى عَلَيْكَ مَليكُ السَّماء، هذا حُسَينٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُ الاَْعْضاءِ، يا مُحَمَّداه! بَناتُكَ سَبايا وَ ذُرِّيَّتُكَ مُقَتَّلَة، تَسْفى عَلَيْها ريحُ الصَّبا، هذا حُسَيْنٌ بِالْعَراءِ، مَجْزُورُ الرَّأسِ مِنَ الْقَفا، مَسْلُوبُ الْعِمامَةِ وَ الرِّداءِ»؛ (اى محمد(صلى الله عليه وآله)! درود فرشتگان آسمان بر تو باد! اين حسين توست كه در خون غلتيده است و پيكر او پاره پاره شده است. اى محمد(صلى الله عليه وآله)! دختران تو اسير شده اند و فرزندانت كشته گشته اند و باد صبا بر پيكرهايشان مى وزد. اين حسين توست كه روى خاك افتاده، سرش را از قفا بريده اند، عمامه و رداى او را به يغما برده اند). (4)
زينب(س) همچنان سخن مى گفت و دوست و دشمن مى گريستند. (5)
قرار از كف رفته بود، هيچ كس آرام نبود. به تعبير دعبل شاعر اهل بيت(عليهم السلام) :
«كَيْفَ الْقَرارُ؟ وَفِي السَّبايا زَيْنَبُ *** تَدْعُو بفَرْط حَرّارَة يا أحْمَدُ
هذا حُسَيْنٌ بِالسُّيُوفِ مُبَضَّعُ *** مُتَخَضَّبٌ بِدِمائِهِ مُسْتَشْهَدُ»
(چگونه آرام و قرار گيرند در حالى كه در ميان اسيران، زينب حضور دارد كه با تمام حرارت وجودش فرياد مى زد: اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)! اين حسين توست كه با شمشيرها پاره پاره شده است و در خون خويش غلتيده، و به شهادت رسيده است». (6)
زينب(عليها السلام) كه گويا سخنگوى آن صحنه عجيب بود چنين ادامه داد:
«بِأَبِي مَنْ [أَضْحى] عَسْكَرُهُ في يَوْمِ الإثْنَيْن نَهْباً، بِأَبي مَنْ فُسْطاطُهُ مُقَطَّعُ الْعُرى، بِأَبِي مَنْ لا هُوَ غائِبٌ فَيُرْتَجى وَ لا جَريحٌ فَيُداوى، بِأَبِي مَنْ نَفْسي لَهُ الْفِداءُ، بِأبِي الْمَهْمُومَ حَتّى قَضى، بِأبي الْعَطْشانَ حَتّى مَضى، بِأَبِي مَنْ شَيْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدِّماءِ»؛ (پدرم فداى آن كسى باد كه [خيمه گاه] سپاهش روز دوشنبه غارت شد. (7) پدرم فداى آن كس باد كه طنابهاى خيمه اش بريده و بر زمين افتاد. پدرم فداى آن كه نه سفر رفته است تا اميد بازگشتش باشد و نه چنان زخمى برداشته كه اميد مداوايش باشد. پدرم فداى آن كس كه جانم فداى او باد. پدرم فداى آن كس كه با دل پرغصّه جان سپرد، پدرم فداى آن كس كه با لب تشنه شهيد شد، پدرم فداى آن كس كه از محاسنش خون مى چكد). (8)
دلها مى رفت كه از سينه ها بيرون بزند، باران اشك به احدى مجال نمى داد، زينب اين بار اصحاب جدّش را مخاطب ساخت و گفت:
«يا حُزْناه! يا كَرْباه! اَلْيَوْمَ ماتَ جَدِّي رَسُولُ اللهِ، يا أَصْحابَ مُحَمَّداه! هؤُلاءِ ذُرِّيَّةُ الْمُصْطَفى، يُساقُونَ سَوْقَ السَّبايا»؛ (امروز گويا جدم رسول خدا از دنيا رفته، اى اصحاب محمد(صلى الله عليه وآله)! اينان فرزندان پيامبر برگزيده اند كه آنان را همانند اسيران مى برند). (9)
در اينجا بود كه سكينه قدم پيش نهاد، پيكر پاك پدر را در آغوش گرفت، هر چه تلاش كردند وى را جدا كنند ممكن نشد، جماعتى از اعراب آمدند و سكينه را كشان كشان از پيكر پدرش جدا ساختند «ثُمَّ إِنَّ سُكَيْنَةَ اعْتَنَقَتْ جَسَدَ الْحُسَيْنِ(عليه السلام) فَاجْتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الاَْعْرابِ حَتّى جَرُّوها عَنْهُ». (10)
از سكينه نقل شده است كه در آن حال (گويا بيهوش شد و در آن بيهوشى) از پدرش شنيد كه فرمود:
«شيـعَـتِي ما إنْ شَـرِبْتُمْ عَـذْبَ مـاء فَاذْكُرُونِي *** أَوْ سَمِعْتُمْ بِغَريب أَوْ شَهيد فَانْدُبُونِي»؛ (اى شيعيان من! هرگاه آب گوارايى نوشيديد مرا ياد كنيد، يا اگر خبرى از غريب يا شهيدى شنيديد بر من بناليد). (11)
ناگهان زينب(عليها السلام) سنگ صبور اهل كاروان، كه با نوحه سرائى بجا و به موقعش تا حدودى باعث تخليه بغض هاى فرو خفته در گلو شده بود، متوجه على بن الحسين(عليه السلام) شد كه مى رفت از سر بى قرارى قالب تهى كند، زينب(عليها السلام) خود را به امام سجاد(عليه السلام) رساند و گفت: «مالِي أَراكَ تَجُودُ بِنَفسِكَ يا بَقِيَّةَ جَدِّي وَ أَبِي وَ إخْوَتي»؛ (تو را چه شده، اى يادگار جدّ و پدر و برادرانم! مى بينم كه مى خواهى جانت را تسليم كنى؟!).
امام سجاد(عليه السلام) پاسخ داد: چگونه بى تابى نكنم در حالى كه مى بينم پدر و برادران و عموها و عموزادگان و كسان من بر زمين افتاده و در خونشان غلتيده، سرهايشان جداشده، لباسهايشان به غارت رفته است، نه كفنى دارند، نه دفنى و كسى به آنها توجهى ندارد.
زينب(عليها السلام) پاسخ عجيبى داد: فرزند برادرم! نگران مباش، به خدا سوگند اين پيمانى است كه پيامبر خدا از جد و پدر و عمويت گرفته است و آنان نيز آن را پذيرفته اند.
خداوند از جماعتى از اين امت كه گردنكشان زمين آنها را نمى شناسند ولى فرشتگان آسمان آنان را مى شناسند، عهد گرفته است كه اين پيكرهاى پاره پاره و پراكنده را جمع كنند و به خاك بسپارند، در آينده در اين سرزمين بر مرقد پدرت حسين(عليه السلام) پرچمى به اهتزاز در مى آيد كه هيچگاه كهنه نشود و در گذر زمان گزندى به آن نرسد و سردمداران كفر هرچه در محو آن تلاش كنند، روز به روز بر عظمت آن افزوده شود. (12)
زينب دختر شجاع اميرمؤمنان(عليه السلام) با اين پيش گويى عجيب و شگفت آورش، فرزند برادر خود را تسلى بخشيد و آينده كربلا و عاشورا را آن گونه كه ما امروز بعد از حدود 14 قرن مى بينيم دقيقاً ترسيم كرد، آرى قلب نازنين زينب(عليها السلام) مى دانست كه اين آغاز كار است هر چند تاريك دلان بنى اميّه و منافقان آن را پايان كار مى پنداشتند. (13)
پی نوشت:
(1). مقتل الحسين مقرّم، ص 306 و نفس المهموم، ص 201.
(2). مقتل الحسين مقرّم، ص 307.
(3). كامل ابن اثير، ج 4، ص 81 و ملهوف (لهوف)، ص 180 - 181.
(4). رجوع شود به: بحار الانوار، ج 45، ص 58؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 411؛ مقتل الحسين مقرّم، ص 307 و ملهوف (لهوف)، ص 180 - 181.
(5). كامل ابن اثير، ج 4، ص 81 و مقتل الحسين مقرّم، ص 307 (فَأبَكَتْ كلّ عدوّ وصديق).
(6). بحارالانوار، ج 45، ص 243.
(7). با توجه به اينكه قول مشهور درباره حادثه عاشورا آن است كه در روز جمعه بوده است، تصريح حضرت زينب(عليها السلام) به روز دوشنبه، شايد اشاره به حادثه سقيفه باشد كه در روز دوشنبه اتفاق افتاده است و مقصود آن است كه حادثه كربلا محصول تصميم نسنجيده اى است كه پنجاه سال پيش در سقيفه گرفته شد.
(8). بحارالانوار، ج 45، ص 58؛ اعيان الشيعة، ج 7، ص 138 و ملهوف (لهوف)، ص 181.
(9). بحارالانوار، ج 45، ص 59.
(10). ملهوف (لهوف)، ص 181 و بحارالانوار، ج 45، ص 59.
(11). مقتل الحسين مقرّم، ص 307 - 308 و رجوع كنيد به: مصباح كفعمى، ص 741.
(12). كامل الزيارات، ص 274 - 275؛ بحارالانوار، ج 28، ص 57 و ج 45، ص 179؛ نفس المهموم، ص 210 و مقتل الحسين مقرّم، ص 308.
(13). گرد آوري از کتاب: عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويدادها، پيامدها، سعید داودی و مهدی رستم نژاد،(زیر نظر آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازى)، امام على بن ابى طالب عليه السلام، قم، 1388 ه. ش، ص 546.
پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیت الله مکارم شیرازی
قافله،قتلگاه،اسیران،اسرا،اسرای کربلا،اسیران کربلا،قافله اسیران،کنار قتلگاه،قتلگه،قتلگاه امام حسین،عبور قافله،عبور دادن قافله،عبور قافله اسیران ،از کنار قتلگاه،قتلگاه سید الشهدا،قتلگاه کربلا،قافله اسرا کربلا،قافله اسرای کربلا،قافله اسیران کربلا،مقتل اسرای کربلا،مقتل اسیران کربلا