امام کاظم(ع) و شخصی که توسط ابرها از چین به طالقان رسید

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم

امام کاظم(ع) و شخصی که توسط ابرها از چین به طالقان رسید



هارون الرشید روزی مردی را که به نام علی بن صالح طالقانی بود طلبید و گفت : تو گفته ای که ابر تو را برداشته و از چین به طالقان آورده است ؟ او گفت : بلی ، هارون الرشید گفت : قصه ات را بگو و از چگونگی آن ما را باخبر کن . علی بن صالح گفت : مرکب من یعنی آن وسیله ای که بر آن سوار بودم در عمق دریا شکسته شد ، بر تخته پاره ای سه روز ماندم و امواج دریا مرا به این طرف و آن طرف می کشانید تا به خشکی انداخت ، در آنجا رودهای جاری و درختان سرسبزی را مشاهده کردم ، در سایه درختی خوابیدم ، ناگاه صدای ترسناکی شنیدم و هراسناک از خواب بیدار شدم . دو حیوانی را که به شکل اسب بودند و نمی توانم آنها را به خوبی توصیف کنم دیدم که با یکدیگر می جنگند ، آنها چون مرا دیدند خود را در میان دریا انداختند ، در این بین پرنده قوی جثّه ای را دیدم که نزدیکی های من در کنار غاری در میان کوه بر زمین نشست ، برخاستم و بطوری که خود را لابه لای درختان مخفی می کردم نزدیک او رفتم تا او را تماشا کنم ، همین که مرا دید پرواز کرد ، او را تعقیب کردم و به غار نزدیک تر شدم ، ناگهان صدای تسبیح و تهلیل و تکبیر و خواندن قرآن به گوشم رسید . به درِ غار که رسیدم کسی مرا از میان غار صدا زد که ای علی بن صالح طالقانی وارد شو ، خدای تو را رحمت کند . من وارد شدم و سلام کردم ، مرد بزرگوار و درشت اندام و قوی جثّه ای را که چشمان سیاه زیبائی داشت مشاهده کردم ، سلام مرا پاسخ گفت و فرمود : ای علی بن صالح ، تو از معدن گنج ها و مجموعه ارزنده ذخیره ها هستی (کنوز و گنج های طالقان در روایات فراوانی یاد شده و اوصاف آنها بیان گردیده است) ، به گرسنگی و تشنگی و ترس امتحان شدی و امروز خداوند به تو رحم کرد و از همه آنها تو را نجات داد ، و هر آینه من می دانم چه ساعتی سوار بر مرکب شدی و چه مدت بعد از آنکه آن وسیله سواری تو شکست در میان دریا ماندی و تو را امواج به این طرف و آن طرف کشید ، و آن وقتی را که تصمیم گرفتی خود را در میان دریا بیندازی و مرگ را به خاطر ترس زیادی که به تو دست داده بود اختیار کنی ، و وقتی که نجات یافتی و هنگامی که آن دو صورت نیکو را مشاهده کردی و زمانی که به دنبال آن پرنده ای که فرود آمده بود رفتی و چون تو را دید به آسمان پرواز کرد ، اکنون بیا و اینجا بنشین خدا تو را رحمت کند . چون این گفتار را از او شنیدم عرض کردم : تو را به خدا چه کسی تو را از احوال من باخبر نمود ؟ فرمود : آن کس که از پنهان و آشکار باخبر است و کسی که تو را می بیند وقتی که به پا می خیزی ، و از جابجائی تو در میان سجده کنندگان آگاه است . سپس فرمود : تو گرسنه هستی ، و کلماتی گفت که من فقط حرکت لب های او را مشاهده کردم ، ناگهان سفره غذائی که بر آن پارچه ای کشیده شده بود حاضر شد ، روپوش آن را کنار زد و فرمود : بیا از آنچه خداوند روزی تو نموده است بخور . غذایی خوردم که پاکیزه تر و خوشمزه تر از آن ندیده بودم ، سپس آبی به من نوشانید که لذیذتر و گواراتر از آن نیاشامیده بودم ، سپس دو رکعت نماز خواند و به من فرمود : ای علی ، آیا دوست داری به شهر خودت برگردی ؟ عرض کردم : چه کسی مرا برمی گرداند ؟ فرمود : به احترام دوستان خود این کار را برای آنها انجام می دهیم . بعد از آن دعاهایی خواند و دست خود را بالا برد و فرمود : فوراً ، فوراً . ناگهان ابرهایی پراکنده بر در غار سایه افکندند ، هر ابری که نزدیک می شد عرض می کرد :السّلام علیک یا ولیّ اللَّه وحجّته . (سلام بر تو ای ولیّ خدا و ای حجّت پروردگار) ، آن حضرت جواب می داد : و بر تو سلام و رحمت و برکات او باد ، ای ابری که شنونده و فرمانبردار هستی . سپس سئوال می فرمود که کجا می خواهی بروی ؟ می گفت : به فلان سرزمین . از او سوال می فرمود : ابر رحمت هستی یا خشم و غضب ؟ جواب را پاسخ می داد و می رفت . تا ابر زیبا و روشنی آمد و مثل دیگران به حجّت خداوند سلام عرض کرد ، به آن فرمود : و سلام بر تو باد ای ابر شنونده و فرمانبردار ، کدام سرزمین را اراده کرده ای ؟ عرض کرد : طالقان . فرمود : برای نزول رحمت هستی یا غضب ؟ عرض کرد : برای رحمت ، فرمود : این شخص را امانت نزد تو می سپارم ، او را بردار و با خود ببر . عرض کرد : شنیدم و اطاعت می کنم . فرمود : بر روی زمین قرار بگیر ، فوراً بر زمین فرود آمد . آنگاه بازوی مرا گرفت و مرا بر آن نشانید . در این هنگام عرض کردم : تو را به خداوندِ بزرگ و به خاتم پیامبران حضرت محمد(ص) و سرور اوصیاء امیرالمومنین علی(ع) و به امامان معصوم(علیهم السلام) سوگند می دهم که خودت را معرفی کن و به من بگو چه کسی هستی ؟ به خدا قسم مقام والا و شأن عظیمی به تو بخشیده شده است . فرمود : ویحک یا علیّ بن صالح ؛ إنّ اللَّه لایخلی أرضه من حجّه طرفه عین ، إمّا باطن وإمّا ظاهر، أنا حجّه اللَّه الظاهره وحجّته الباطنه، أنا حجّه اللَّه یوم الوقت المعلوم ، و أنا المؤدّی الناطق عن الرسول، أنا فی وقتی هذا موسی بن جعفرعلیهما السلام . وای بر تو ای علی بن صالح ، خداوند هیچ گاه و لو لحظه ای زمین خود را خالی از حجّت نمی گذارد ، حجت او یا پنهان است و یا آشکار . من حجت آشکار خداوندم و حجت پنهانی او هستم ، من حجّت خدا هستم تا آن روز معلوم و معیّن شده ، و من سخنگوی رسول خدا(ص) و رساننده پیغام او هستم ، من موسی بن جعفرم . پس امامت او و امامت پدران بزرگوارش را یادآور شدم . و او ابر را دستور بالا رفتن داد ، ابر شروع به پرواز کرد ، به خدا قسم هیچگونه ناراحتی و دردی احساس نکردم و هرگز دچار وحشت نشدم ، و مرا به چشم بهم زدنی به طالقان رسانید و در همان خیابانی که اهل و عیال من آنجا بودند و محل سکونت من بود سالم بر زمین گذاشت . هارون رشید که گفتار او را شنید دستور کشتن او را صادر کرد و گفت : این فضیلت موسی بن جعفر را کسی نشنود .

(القطره - سید احمد مستنبط(ره) - جلد1 - بخش امام موسی بن جعفر الکاظم(ع) - صفحه 590)
طالقان،چین،چین به طالقان،از چین به طالقان،توسط ابرها از چین به طالقان رسید،حرکت توسط ابرها،پرواز توسط ابرها،از روی ابرها،رفتن از روی ابرها،رفتن بر فراز ابرها،راه رفتن روی ابرها،امام کاظم و ابر،ابر و امام کاظم،شخصی که توسط ابرها از چین به طالقان رسید،امام کاظم در چین،چین و امام کاظم،طالقان و امام کاظم،امام کاظم در طالقان