ادای احترام به مین والمری - بچه های تخریب
اداى احترام به والمرى
تخريبچى اگر قرار باشد در ميدان مين بترسد، اصلا بدرد تخريب نمى خورد. گاهى مى شد به مين التماس مى كرديم كه بزند. نه اينكه بخواهيم خودمان را بكُشيم، بلكه هر لحظه منتظر يك اشاره خدايى بوديم تا ما هم برويم.
يكى از روزهاى سال 72 بود كه در منطقه عملياتى والفجر مقدماتى كار مى كرديم. همان مقتل معروف. همه منطقه هم رملى بود و پيدا كردن مين مشكل. كل منطقه هم ميدان مين بود. شهدايى هم كه آنجا افتاده بودند، يا روى مين رفته و يا زير دوشكاى دشمن افتاده بودند. مين هاى آنجا هم اكثراً ضد نفرات بود. مين والمرى، گوشتكوبى و گاهى ضد خودرو هم بود.
يك مين ضد خودرو را ديدم كه در آوردم و پس از خنثى كردن در كنارى گذاشتم. بر حسب قائده خاص، بايد سه مين والمرى هم در اطرافش باشد. دو تاى آن را در آوردم ولى سومى را پيدا نكردم. دستهايم را تا ساعد كرده بودم توى ماسه ها و بدون اينكه چيزى را ببينم، آن زيرها را مى گشتم بلكه مين سوم را پيدا كنم.
در حال گشتن بودم كه حميد اشرفى آمد جلو و گفت: «مين سوم را بايد من پيدا كنم». با تعجب گفتم: «آقا جان، اگه اين مين پيدا نشد، زياد مهم نيست ولى اگه بزند دو نفريمان ناكار مى شويم. حالا يا توى دست تو بزنه يا توى دست من، جفتمون رو داغان مى كنه. پس برو كنار بذار يك نفرى كار كنم!».
ول كن نبود. با خنده گفت: «نخير! اگه قرار بزنه، چرا تنها برى. خب دوتايى باهم مى رويم. چه عيبى داره؟».
گفتم: «آقا جان، شرعاً اشكال داره. برو اون طرف و اينجا نمان». او هم نشست دستهايش را تا ساعد كرد زير رمل ها. در حالى كه آن زيرها را مى ديد، با خودش مى گفت:
- جون مادرت بزن! تورو به حضرت عباس بزن، بزن ديگه لامصب...
كار، كار خطرناكى بود ولى همين حبّ شهادت و عاشق بودن كار را راحت مى كرد; نه اينكه شعار باشد، هر لحظه منتظر بوديم و التماس مى كرديم كه بزند. درست مثل زمان جنگ. وقتى مى ديديم دوستانمان شهيد مى شوند و مين راحت زير پايشان مى زند، بر ايمان حسادت مى آورد و اُفت داشت.
بعضى عادات بود كه از زمان جنگ به ارث برده بوديم. مثلا هر روز صبح براى شروع كار حتماً بايد وضو مى گرفتيم، ولى به ميدان مين ها كه مى رسيديم، آنجا تيمم مى كرديم و با صلوات وارد مى شديم. تيمم، هم براى تجدد وضو بود و هم براى ابهت و عظمت كار در ميدان مين. با تيمم وارد ميدان شدن برايمان قوت قلب بود.
در همين حين گشتن، دستم خورد به چيزى كه حدس زدم مين باشد. گفتم: «حميد والمرى اينجاست برو عقب». دور و بر مين را خالى كردم و آن را آوردم بيرون. اطرافش را بدجورى خاك گرفته بود. چون زير خاك مانده و آب به خورد زمين رفته بود، پوسيده و حساس شده بود. وقتى كه مين را در آوردم، حميد وحشت كرد. تا قيافه اش را ديد گفت: «اين لامصب اين جورى حساس بود و ما مشت مشت پنجه مى زديم زير خاك و دنبالش مى گشتيم؟» مين را با رعايت ادب و احترام و به قول به ها بزرگوارانه، برداشتم و در كمال احتياط بردم زير يك درختچه گذاشتم تا كسى به آن نخورد، چون واقعاً فوق العاده حساس شده بود.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
والمر،مین والمر،والمری،مین والمری،تخریب،بچه های تخریب،ادای احترام،ادای احترام به مین والمری،تخریبچی،بچه های تخریبچی،رفقای تخریب،رفقای تخریبچی،در مورد تخریب،در مورد بچه های تخریب