کمک مالی به سایت جامع سربازان اسلام

وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْض

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم

وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْض



وعداللّه الّذین آمنوا منکم وعملوا الصّالحات لیستخلفنّهم فی الأرض



آیه وعد
«وعداللّه الّذین آمنوا منکم وعملوا الصّالحات لیستخلفنّهم فی الأرض کما استخلف الّذین من قبلهم ولیمکّننّ لهم دینهم الّذی ارتضی لهم ولیبدّلنّهم من بعد خوفهم أمناً یعبدوننی لایشرکون بی شیئاً ومن کفر بعد ذلک فأولئک هم الفاسقون؛[1]

خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند وعده می دهد که قطعاً آنان را حمکران روی زمین خواهد کرد، همان گونه که به پیشینیان آنها خلافت روی زمین را بخشید و دین و آیینی را که برای آنان پسندیده، پابرجا و ریشه دار خواهد ساخت و ترسشان را به امنیت و آرامش مبدل می کند، آن چنان که تنها مرا می پرستند و هیچ چیزی را شریک من قرار نمی دهند. و کسانی که بعد از آن کافر شوند، پس آنها فاسقان اند.)

بررسی واژه های کلیدی
مفهوم خلافت
در زبان عربی خلافت به معنای نیابت و جانشینی آمده است: «خلف, یخلف: جانشین شد واستخلف, یستخلف: جانشین قرار داد.»[2] راغب اصفهانی در مفردات می گوید:

والخلافة النیابة عن الغیر إما لغیبة المنوب عنه وإما لموته وإما لعجزه وإما لتشریف المستخلف وعلی هذا الوجه الاخیر استخلف الله أولیاءه فی الارض.[3]

خلافت عبارت از نیابت و جانشینی دیگری در یکی از این موارد است:

1. جانشینی به علت غیبت دیگری (جانشین کننده)؛

2. جانشینی به علت فوت و رحلت دیگری (جانشین کننده)؛

3. جانشینی و نیابت به علت عجز و ناتوانی دیگری (جانشین کننده)؛

4. جانشینی به خاطر ترفیع و بزگداشت جانشین. بر اساس همین معنای چهارم، خداوند اولیای خود را در زمین جانشین قرار می دهد. از همه این معانی که راغب برای خلافت و جانشینی بیان کرده، معنای چهارم در آیه «وعد» مورد نظر است. در مورد این معنا میان مفسران اختلافی وجود ندارد.

مفهوم تمکین
تمکین از مادّه «مکن» به معنای ممکن و در دسترس بودن و استقرار آمده است. جوهری در این مورد می گوید: «مکن: مکنه الله من الشئ وأمکنه منه، بمعنی. واستمکن الرجل من الشئ وتمکن منه، بمعنی. وفلان لا یمکنه النهوض، أی لا یقدر علیه.»[4] مصطفوی نیز می گوید:

أن الاصل الواحد فی المادة: هو استقرار مع قدرة, و من آثاره: العظمة و الارتفاع و السلطنة و القدرة و الشدة والتیسر و الکون علی الموضع.[5] و سپس می افزاید: فاطلاق المادة علی البیض للضب: بمناسبة استقرار و قوة فیها, حیث تحفر الارض و توضع البیض فیها ثم تختلط بالتراب, فما فی البیض ما یکون علی مثلها فی هذه الصفة والاستقرار.[6]

و در مورد معنای آیه «ولیمکّننّ لهم دینهم الّذی ارتضی لهم» می گوید: «ای وقد جعل دینهم الذی ارتضی لهم و فیه سعادتهم ,مستقراً ثابتاً محکماً ذاقوة واستحکام, لاستفادتهم و انتفاعهم منه.»[7] در خصوص این معنا نیز میان مفسران اختلافی نیست.

مفهوم الارض
«ارض» در لغت به معنای مطلق زمین آمده است. ابن منظور در این باره می گوید: «الأرض: التی علیها الناس,أنثی وهی اسم جنس, وکان حق الواحدة منها أن یقال أرضة ولکنهم لم یقولوا.وفی التنزیل: و إلی الأرض کیف سطحت.»[8] در مورد این معنا میان مفسران اختلاف وجود دارد که در ادامه بحث به آن خواهیم پرداخت.

بحث تفسیری
در مورد آیه مذکور می توان از دو زاویه بحث کرد و به نتیجه مطلوب رسید:

الف) تحلیل درونی آیه و بررسی جملات و ارتباط میان آنها، با توجه به آرای مطرح شده از سوی مفسران فریقین و اخذ نتیجه.

ب) بررسی روایات فریقین در خصوص آیه و نقد و تحلیل آنها.

ما ابتدا آیه را تحلیل درونی می کنیم و سپس به تحلیل روایات در این باره می پردازیم.

الف) تحلیل درونی آیه

مؤمنان و استخلاف آنها در زمین

«وعد اللّه الّذین آمنوا منکم وعملوا الصّالحات لیستخلفنّهم فی الأرض...؛ خداوند به کسانی از شما که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند وعده داده است که آنها را در زمین جانشین قرار بدهد.»

در این قسمت خداوند اولین بشارت را که همان خلافت بر روی زمین است، به مؤمنان مطیع خود وعده می دهد. در مورد این قسمت از آیه، دو مطلب که در تعیین مفهوم کلی آیه نقش بسزایی دارد بیشتر مورد توجه قرار گرفته است.

مطلب اول: درجمله «آمنوا منکم»، کلمه «من» چه نقشی در آیه دارد؟ آیا «بیانیه» است و یا اینکه «تبعیضیه»؟

مطلب دوم: در جمله «لیستخلفنهم فی الارض، مقصود از «الارض» چه زمینی است؟ زمین مکه است و یا زمین مدینه و یا مطلق زمین؟

در مورد مطلب اول دو نظریه وجود دارد:

نظریه اول: «من» برای تبعیض است. علامه طباطباییS در این باره می گوید:

فقوله: «وعد الله الذین آمنوا منکم وعملوا الصالحات» من فیه تبعیضیة لا بیانیة والخطاب لعامة المسلمین وفیهم المنافق والمؤمن وفی المؤمنان منهم من یعمل الصالحات ومن لا یعمل الصالحات، والوعد خاص بالذین آمنوا منهم وعملوا الصالحات محضا.[9]

و در جای دیگر می گوید:

و هم طائفة خاصة من المسلمین ظاهر أعمالهم یوافق باطنها، وما فی مرتبة أعمالهم من الدین یحاذی و ینطبق علی ما عندالله سبحانه من الدین المشرع.[10]

و همچنین طبری می گوید:

یقول تعالی ذکره: وعد الله الذین آمنوا بالله ورسوله منکم أیها الناس، وعملوا الصالحات یقول: وأطاعوا الله ورسوله فیما أمراه ونهیاه «لیستخلفنهم فی الأرض» یقول: لیورثنهم الله أرض المشرکین من العرب والعجم، فیجعلهم ملوکها وساستها.[11]

نظریه دوم: «من» برای بیان است. بیضاوی در این باره می گوید: «وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات» خطاب للرسول6 و للأمة أو له و لمن معه و من للبیان.[12]

و همچنین نسفی می گوید: «وعد الله الذین آمنوا منکم وعملوا الصالحات» الخطاب للنبی علیه الصلاة والسلام ولمن معه منکم للبیان.[13]

درمورد مطلب دوم نیز بین مفسران اختلاف نظر وجود دارد. تعدادی می گویند: مراد زمین مکه است.[14] اندکی نیز می گویند: مراد زمین مدینه است.[15] اما شیعه و معظم مفسران اهل سنت می گویند: «الارض» بر عمومیت زمین دلالت دارد و نمی توان آن را به زمین مکه یا مدینه محدود دانست.[16]

بررسی
درباره مطلب اول می گوییم: همان گونه که علامه و طبری بیان کرده اند، به نظر می رسد مورد خطاب در این آیه کل مسلمان اند و خلافت نیز به مؤمنان خاصی تعلق دارد، زیرا در آیات قبل از ایمان و عدم ایمان مردم به خدا و پیامبر و اطاعت وعدم اطاعت سخن به میان آمده است.[17] خداوند در این آیات مؤمنان را به دو دسته تقسیم نموده, ایمان برخی از مردم را که ازحکم و فرمان پیامبر پیروی نمی کنند نفی کرده است و صرفاً بر ایمان کسانی که مطیع محض اند مهر تأیید می گذارد. در این آیه به عنوان نتیجه به مؤمنان و مطیعان واقعی خلافت روی زمین را وعده می دهد. بنابراین معنا ندارد «من» بیانیه باشد.

اما درباره مطلب دوم می گوییم: مراد از «الارض» مطلق زمین است که شیعه وغالب اهل سنت به آن معتقدند, زیرا در لغت به این معنا آمده است, و قرینه ای که باعث شود از این معنا دست بکشیم نیز وجود ندارد.

استخلاف گذشتگان
«...کما استخلف الّذین من قبلهم...؛ همان گونه که به پیشینیان آنها خلافت بخشیده است.» در این قسمت نیز مفسران در مورد اینکه پیشینیان کیان اند, چند احتمال داده اند. برخی گفته اند مراد بنی اسرائیل و مسلط شدن آنها بر مصر و شام بعد از هلاک شدن ظالمان و جابران است.[18] برخی دیگر می گویند منظور انبیای پیشین همانند حضرت داوود و سلیمان و... است.[19] برخی دیگر پیشینیان را به عده خاصی محدود نکرده اند، بلکه عموم کسانی را که همچون انبیا, مؤمنان و بنی اسرائیل به این مقام رسیدند، مصداق پیشینیان می دانند.[20]

بررسی
به نظر می رسد تشبیه استخلاف مؤمنان و مطیعین محض امت پیامبر به استخلاف گذشتگان در این مقام به اصل خلافت الهی منحصر بوده و به این حقیقت اشاره دارد که سنت و مشیت الهی بر آن قرار گرفته است که خلافت روی زمین را در هر زمانی به مؤمنان مخلص و مطیع عطا کند, چه این مؤمنان را از صنف انبیا بدانیم و چه از امتهای پیشین, زیرا عدم تصریح و مشخص ننمودن پیشینیان و عدم تعیین حوزه خلافت برای آنها به این مطلب اشاره دارد. لذا به نظر می رسد احتمال سوم به صواب نزدیک تر باشد. چون خداوند این مقام را هم برای برخی از انبیا همچون آدم و سلیمان و داوودG بیان کرده است، در جایی که می فرماید: «إنی جاعل فی الارض خلیفة»[21]، «یا داود إنا جعلناک خلیفة فی الارض»[22]، «و ورث سلیمان داود»[23]، و هم برای مؤمنانی امتهای پیامران گذشته مثل قوم نوح, هود و صالح و...، در جایی که می فرماید: «إن الارض لله یورثها من یشاء من عباده والعاقبة للمتقین»[24]، « أن الارض یرثها عبادی الصالحون»[25] و «وقال الذین کفروا لرسلهم لنخرجنکم من أرضنا أو لتعودن فی ملتنا فأوحی إلیهم ربهم لنهلکن الظالمین ولنسکننکم الارض من بعدهم ذلک لمن خاف مقامی وخاف وعید»[26]، و هم برای بنی اسرائیل، در جایی که می فرماید: «ونرید أن نمن علی الذین استضعفوا فی الارض ونجعلهم أئمة ونجعلهم الوارثین».[27] البته اگر میان خلیفة الله بودن روی زمین و وارث زمین شدن تفاوت قائل شویم، در این صورت مشبه به صرفاً انبیا خواهند بود و احتمال دوم درست است.

تمکین دین مرضی
«...ولیمکّننّ لهم دینهم الّذی ارتضی لهم...؛ و دین و آیینی را که برای آنان پسندیده، پابرجا و ریشه دار خواهد ساخت.» در این قسمت نیز خداوند یکی دیگر از بشارتهایی را ذکر می کند که به مؤمنان خلص خود وعده داده است. این بشارت همان استقرار و تثبیت و چیرگی اسلام مرضی بر دیگر ادیان است.

بررسی
در خصوص این قسمت میان مفسران اختلافی وجود ندارد و همگی بر این معنا اتفاق دارند که دین مرضی به دلیل آیه «...الیوم أکملت لکم دینکم وأتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الإسلام دیناً...»[28] همان اسلام است که برای مؤمنان و به نفع آنها ثابت و مستقر شده و بر سائر ادیان غلبه می یابد.[29] با توجه به این ویژگی چندین مطلب به دست می آید.

1. با توجه به اینکه اسلام در أواخر عمر شریف پیامبر(ص) به وسیله اعلان ولایت امام علی(ع) نزد شیعه واهل سنت[30] به حد مرضی پروردگار رسید, چون همه مفسران اتفاق نظر دارند که سوره مائده از آخرین سوره هایی است که بر پیامبر(ص) نازل شده است, برخی شأن نزولهایی[31] که برای آیه ذکر شده است از اعتبار ساقط می شوند.

2. با توجه به ویژگی ثبات و استقرار و نیز گستردگی اسلام و غلبه آن بر سائر ادیان، برخی احتمالات از قبیل محدود و مقطعی دانستن این چنین خلافتی, باطل می شود زیرا معنا ندارد پس از اینکه اسلام بر کل زمین سیطره پیدا کند و ثابت و مستقر شود و امنیت (که در قسمت بعدی آیه بیان شده) به طورکامل به وجود آید، کفر و نفاق جای اسلام را بگیرد و امنیت از جامعه سلب شود.

3. غلبه اسلام بر سائر ادیان صرفاً به معنای فتح ممالک و جزیه دادن پیروان دیگر مذاهب به مسلمانان نیست تا برخی بگویند این فتوحات و پرداخت جزیه تا حدودی در زمان پیامبر اکرم و خلفا به دست آمده, بلکه به این معناست که تنها اسلام پیروانی داشته باشد و بس. سیوطی در در المنثور از سعیدبن منصور و ابن المنذر و بیهقی از جابر، درباره «لیظهره علی الدین کله» روایت کرده است: «این واقع نخواهد شد مگر این که فقط اسلام پیروانی داشته باشد نه یهودیت و نه مسیحیت»[32] نیز مقدادبن اسود می گوید: از رسول خدا شنیدم که فرمود:

لایبقی علی ظهر الارض بیت مدر و لا وبر الاّ أدخله الله (علیهم) کلمة الاسلام، إمّا بعزٍّ عزیز و امّا بذلّ ذلیل، امّا تعزّهم فیجعلهم من أهلها فیعزوا به، واما یذلّهم فیدینون له؛[33]  در روی زمین هیچ خانه خشت وگلی و خیمه مویین نمی ماند مگر اینکه خداوند آیین اسلام را در آن خانه وارد می کند یا با عزت و سربلندی یا با ذلت و خواری؛ یا اسلام را می پذیرند و خداوند آنها را سربلند می گرداند و یا به ناچار در برابر اسلام سر تعظیم فرود می آورند.

4. غلبه اسلام بر سائر ادیان به دلیل آیه «لیظهره علی الدین کله ولوکره المشرکون» و به اعتقاد فریقین در دوران امام مهدی(عج) محقق خواهد شد.سعیدبن جبیر درباره آیه «لیظهره علی الدین کله ولوکره المشرکون» می گوید: ایشان مهدی از اولاد فاطمه است. [34] همچنین سدی می گوید: این اظهار دین، به هنگام خروج مهدی است که کسی نمی ماند مگر اینکه پیرو اسلام شود.[35] و نیز عبدالله بن عباس از پدرش و او از پیامبر اکرم(ص) نقل می کند که فرمود: «ملک الارض اربعة مؤمنان وکافران فالمؤمنان سلیمان بن داود و اسکندر و الکافران نمرود وبختنصروسیملکها خامس من اهل بیتی.»[36] قرطبی تصریح می کند که این پنجمی به دلیل آیه «لیظهره علی الدین کله» امام مهدی(عج) است.[37] آلوسی در مورد کلمه «الارض» در آیه «ولقد کتبنا فی الزّبور من بعد الذّکر أنّ الأرض یرثها عبادی الصّالحون» از ابن عباس چنین نقل می کند: «مراد، زمین دنیاست که مؤمنان وارث آن خواهند شد و بر آن استیلا خواهند داشت.» سپس می گوید این قول «کلبی» هم هست، و او (کلبی) برای تأیید قول خودش آیه «لیستخلفنهم فی الارض» را شاهد می آورد. سپس از مسلم، ابو داود و ترمذی، به نقل از ثوبان، چنین نقل می آورد: «قال رسول الله6 إن الله زوی لی الارض فرأیت مشارقها و مغاربها و أنّ امتی سیبلغ ملکها ما زوی لی منها»[38] سپس می افزاید:

و إن قلنا بأن جمیع ذلک یکون فی حوزة المؤمنین فی ایام المهدی رضی الله تعالی عنه و نزول عیسی(ع) فلاحاجة الی ما ذکر (سابقاً)[39] اگر بگوییم همه اینها (غلبه اسلام و مسلمانان) به دست مؤمنان در حوزه و در دوران (حکومت) مهدی(ع) و هنگام نزول عیسی(ع) تحقق می پذیرد، دیگر نیازی به چیزهایی که قبلا ذکر کردیم، نخواهد بود.

رفع خوف و ایجاد امنیت
«...ولیبدّلنّهم من بعد خوفهم أمناً...؛ و ترسشان را به امنیت و آرامش مبدل می کند.» در این قسمت خداوند یکی دیگر از بشارتها را که همان آرامش و امنیت کامل باشد ذکر می کند.

بررسی
در خصوص این قسمت نیز بین فریقین اختلاف نظر وجود دارد. برخی مفسران اهل سنت طبق یکی از شأن نزولهایی که برای آیه ذکر شده[40] , اعتقاد دارند که این امنیت در زمان خلفای چهارگانه متحقق شده است.[41] ولی شیعه به صراحت آن را نفی می کند و معتقد است که در زمان هیچ کدام از این خلفا امنیت وجود نداشته است. در زمان امام صادق(ع) گویا برخی از عامه نیز گمان می کردند که آیه در مورد خلفای اربعه است. لذا فضل در خصوص این مطلب از امام جعفر صادق(ع) سؤال کرد و ایشان در جواب به وی فرمودند:

...متی کان الدین الذی إرتضاه الله ورسوله متمکنا بإنتشار الأمر فی الامة وذهاب الخوف من قلوبها وإرتفاع الشک من صدورها فی عهد واحد من هؤلاء وفی عهد علی علیه السلام مع إرتداد المسلمین والفتن التی کانت تثور فی أیامهم والحروب التی کانت تنشب بین الکفار وبینهم؛[42] ...چه زمانی دین مرضی خدا و رسول تثبیت شده و امر آن انتشار یافته و خوف و شک از دلها و سینه های مردم در عهد یکی از آن سه خلیفه و در عهد علی(ع) با ارتداد مردم بیرون رفته است؟ چه فتنه هایی که در ایام آنها برانگیخته شد و چه جنگهایی به آنها نسبت داده شده است که بین آنان و کفار واقع شد.

آیا با توجه این اختلافها و جنگها می توان گفت: دین مرضی خداوند ثابت و مستقر بوده و امنیت متحقق شده بود؟ بنابراین شیعه به حسب ترتیب و چینش منطقی که میان قسمتهای آیه مورد بحث بوده, معتقد است که این امنیت بعد از اینکه اسلام بر سائر ادیان غالب آمد (که به اعتقاد فریقین در زمان امام مهدی محقق خواهد شد) ایجاد می شود.

عبادت پروردگار و نفی هرگونه شرک
«...یعبدوننی لایشرکون بی شیئاً ومن کفر بعد ذلک فأولئک هم الفاسقون؛ مرا می پرستند و هیچ چیزی را شریک من قرار نمی دهند. و کسانی که بعد از آن کافر شوند، پس آنها فاسقان اند.» در این قسمت از آیه، خداوند ویژگی سوم مستخلفین را بیان می کند که همان عبادت پروردگار بدون هرگونه شرکی است. مفسران فریقین در خصوص جمله «یعبدوننی لایشرکون بی شیئاً»، چه آن را حالیه بدانیم چه مستأنفه، معانی متعددی ذکر کرده اند. قرطبی می گوید:

فیه أربعة أقوال: أحده لا یعبدون إلهاً غیری، حکاه النقاش. الثانی لایراءون بعبادتی أحداً. الثالث لایخافون غیری، قاله ابن عباس. الرابع لایحبون، غیری قاله مجاهد.[43]

مرحوم طبرسی نیز می گوید: «یعبدوننی لا یشرکون بی شیئا»، و معناه: لا یخافون غیری، عن ابن عباس. وقیل: معناه لا یراؤون بعبادتی أحدا.[44]

بررسی
در این قسمت از آیه، خداوند کامل ترین ویژگی مستخلفین را بیان می کند که همان عبد محض بودن آنهاست. خداوند هدف حقیقی خلقت جن و انس را رسیدن به همین مرحله می داند.[45] این گزارش پروردگار از عبادت خالصانة آنها و نفی هرگونه شرک (جلی و خفی) از آنها دلیل بر عظمت و بزرگی آنان است. در قرآن چنین مقامی (یعنی عدم ارتکاب هرگونه شرک) صرفاً برای انبیا، همچون ابراهیم و اسحاق و یعقوب و یوسف، بیان شده است: «واتّبعت ملّة آبائی إبراهیم وإسحاق ویعقوب ما کان لنا أن نشرک باللّه من شیءٍ ذلک من فضل اللّه علینا وعلی النّاس ولکنّ أکثر النّاس لایشکرون».[46] ابن عباس چنین مقامی را مقام عصمت می داند.[47]

بنابراین به نظر می رسد، رسیدن به این مقام به عنایت ویژه پروردگار نیازمند است، زیرا در آیه فوق نفی هرگونه شرک ورزی از انبیا، علاوه بر اینکه احسان بزرگی از سوی خداوند بر خود انبیاست، بر مردم نیز فضل بزرگی شمرده شده است. در آیه مورد بحث نیز باید گفت: مؤمنانی که خداوند به آنها وعده خلافت روی زمین داده و ویژگیهایی همچون «یعبدوننی لایشرکون بی شیئاً» را برای آنها بیان نموده است, باید تالی تلو انبیا بوده و مقام عصمت را دارا باشند. رسیدن به این مقام نیز در نتیجه همان توفیق الهی (تمهید الاسباب نحو الخیر) میسر است. البته برای رسیدن به این توفیق انسان باید در مرحله قبل به ندای فطرت و عقل لبیک گفته باشد و بر شریعت (گفتار خداوند و رسولش) عمل نموده باشد که در نتیجه توفیق الهی شامل او شود به مقام عصمت نائل گردد. بنابراین می گوییم خداوند به مؤمنانی مقام خلافت روی زمین, تمکین دین مرضی و تبدیل ترسشان به امنیت و آرامش را می دهد که به مقام عصمت رسیده باشند. با توجه به این مقام می گوییم هر چهار معنایی که قرطبی برای جمله «یعبدوننی لایشرکون بی شیئاً» بیان کرده است باید در مستخلفین وجود داشته باشد. بنابراین مقام خلافت صرفاً شایسته امام زمانه است که عصمت او نیز در جای خود ثابت شده است.

خلاصه و نتیجه گیری
1. مورد خطاب در آیه مسلمانان و عموم مؤمنان اند و در مورد برخی از آنان وعده خلافت و... تحقق می پذیرد.

2. مراد از «الارض» در آیه مطلق زمین است.

3. تشبیه استخلاف مؤمنان و مطیعین محض از امت پیامبر به استخلاف گذشتگان در این مقام به اصل خلافت الهی منحصر بوده است.

4. «الذین من قبلهم» به عده خاصی منحصر نمی شود.

5. اسلام در اواخر عمر شریف پیامبر به وسیله اعلان ولایت به حد رضایت پروردگار رسید. بنابراین برخی از شأن نزولها که مصداق آیه را قبل از آن می داند مردود است.

6. با توجه به ویژگی ثبات و استقرار و نیز گستردگی اسلام و غلبه آن بر سایر ادیان، برخی احتمالات از قبیل محدود و مقطعی دانستن چنین خلافتی باطل می شود.

7. غلبه اسلام بر سائر ادیان به این معناست که اسلام فقط پیروانی داشته باشد و بس.

8. غلبه اسلام بر سائر ادیان به اعتقاد فریقین در زمان حکومت حضرت حجت متحقق خواهد شد.

9. رفع خوف و امنیت کامل در دوران هیچ کدام از خلفا، حتی امیرالمؤمنین، به وجود نیامده و صرفاً بعد از استقرار اسلام و غلبه آن بر سائر ادیان ایجاد می شود.

10. ویژگی «یعبدوننی لا یشرکون بی شیئا» به مؤمنانی اختصاص دارد که به مقام عصمت رسیده اند.

در نتیجه می گوییم همه این عوامل جز در امام عصر(عج) و یارانش، مانند حضرت عیسی(ع)، یافت نمی شود.

ب) بررسی روایات
همان گو نه که بیان شد، عمده دلایلی که فریقین برای اثبات مدعای خود به آن تمسک نموده اند روایات است. ما ابتدا روایات اهل سنت را می آوریم و بررسی می کنیم و سپس به ارزیابی روایات شیعه می پردازیم.

روایات اهل سنت
روایات اهل سنت در مورد اینکه این وعده کی و در مورد چه کسانی است عمدتاً چهار دسته است.

دسته اول: در مورد صحابه
از ابی عالیه در خصوص شأن نزول آیه چنین آمده است:

مکث النبی(ص) عشر سنین خائفاً یدعو إلی الله سراً وعلانیة، قال: ثم أمر بالهجرة إلی المدینة. قال: فمکث بها هو وأصحابه خائفون، یصبحون فی السلاح ویمسون فیه، فقال رجل: ما یأتی علینا یوم نأمن فیه ونضع عنا السلاح فقال النبی(ص): لا تغبرون إلا یسیراً حتی یجلس الرجل منکم فی الملا العظیم محتبیاً فیه لیس فیه حدیدة. فأنزل الله هذه الآیة: وعد الله الذین آمنوا منکم...؛[48] پیامبر اسلام ده سال در مکه در حالت خوف تبلیغ نمود. سپس امر شد که به طرف مدینه بروند. در آنجا نیز او و یارانش در حالت خوف سکنا گزیدند, به طوری که شب و روز با اسلحه به سر می بردند. در همین اثنا مردی از پیامبر اسلام پرسید: آیا روزی می آید که سلاح را کنار بگذاریم و امنیت داشته باشیم؟ پیامبر اکرم فرمودند: به زودی اسلحه را کنار می گذارید، به طوری که می توانید در ملأ عام بدون اسلحه حاضر شوید ...و آیه نازل شد.

و همچنین ابن أبی حاتم و ابن مردویه از البراء بن عازب نقل می کنند که گفته است: آیه در مورد ما نازل شده است، چون ما در خوف شدید بودیم.[49] و نیز ابن منذر, طبرانی, حاکم, ابن مردویه و بیهقی از أبی بن کعب نقل می کنند که گفته است:

لما قدم رسول الله صلی الله علیه وسلم و أصحابه المدینة وآوتهم الانصار رمتهم العرب عن قوس واحدة فکانوا لا یبیتون الا فی السلاح ولا یصبحون الا فیه فقالوا أترون انا نعیش حتی نبیت آمنین مطمئنین لا نخاف الا الله فنزلت وعد الله الذین آمنوا منکم وعملوا الصالحات الآیة.[50]

دسته دوم:در مورد چهار خلیفه
ضحاک در کتاب نقاش می گوید: این آیه در مورد خلافت خلفای چهارگانه (ابوبکر, عمر, عثمان و علی(ع)) است, زیرا آنها ایمان آوردند اعمال صالح انجام دادند. و همچنین در تأیید این دیدگاه به حدیث سفینه که گفته است: پیامبر(ص) فرمودند: «الخلافة بعدی ثلاثون سنة.»[51] تمسک می کند. ابن العربی در احکام خود این قول را انتخاب کرده و گفته است: علمای ما اعتقاد دارند که آیه«وعد» دلیل برخلافت خلفای چهارگانه است.[52] وی می گوید:

وأن الله استخلفهم ورضی أمانتهم، وکانوا علی الدین الذی ارتضی لهم، لأنهم لم یتقدمهم أحد فی الفضیلة إلی یومنا هذا، فاستقر الامر لهم، وقاموا بسیاسة المسلمین، وذبوا عن حوزة الدین، فنفذ الوعد فیهم، وإذا لم یکن هذا الوعد لهم نجز، وفیهم نفذ، وعلیهم ورد، ففیمن یکون إذا ؟ ولیس بعدهم مثلهم إلی یومنا هذا.[53] و سپس می گوید: ولیس للخلافة محل تنفذ فیه الموعدة الکریمة إلا من تقدم من الخلفا. ثم ذکر اعتراضا وانفصالا معناه: فإن قیل هذا الامر لا یصح إلا فی أبی بکر وحده، فأما عمر وعثمان فقتلا غیلة، وعلی قد نوزع فی الخلافة. قلنا: لیس فی ضمن الامن السلامة من الموت بأی وجه کان، وأما علی فلم یکن نزاله فی الحرب مذهباً للأمن، ولیس من شرط الامن رفع الحرب إنما شرطه ملک الانسان لنفسه باختیاره، لا کما کان أصحاب النبی صلی الله علیه وسلم بمکة.[54]

دسته سوم: در مورد اهلبیت(ع)
عبدبن حمید از عطیه روایت می کند که گفت: «وعد الله الذین آمنوا منکم وعملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض...» در مورد اهل بیت است.[55] همچنین فضیل بن مرزوق از عطیه روایت می کند که گفت: «وعد الله الذین امنوا منکم وعملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الأرض» درباره اهلبیت(ع) است.[56] و نیز سدی از ابن عباس نقل می کند که گفت: آیه «وعد الذین آمنوا...» درباره آل محمد نازل شده است.[57]

دسته چهارم: در مورد امت
پیامبر اکرم فرموده است: «زویت لی الارض فرأیت مشارقها ومغاربها وسیبلغ ملک أمتی ما زوی لی منها؛[58] زمین یکجا برای من جمع شد و شرق و غرب آن را دیدم که به زودی امتم مالک آن می شوند.» ابن عطیه در تفسیر خود همین قول را انتخاب کرده و می گوید:

والصحیح فی الآیة أنها فی استخلاف الجمهور، واستخلافهم هو أن یملکهم البلاد ویجعلهم أهلها، کالذی جری فی الشأم والعراق وخراسان والمغرب.[59]

نقد و بررسی
به نظر می رسد روایات دسته اول که شأن نزول آیه را صحابه دانسته و به زمان پیامبراکرم(ص) محدود نموده است, تمام نیست، زیرا اولاً: همان گونه که بیان شد، اسلام در دوران اواخر عمر پیامبر با تعیین ولی به مرضی خداوند رسیده است؛ لذا صحابه طبق شأن نزولی که مطرح شده نمی توانند مصداق آیه باشند. ثانیاً: در آیه خلافت و جانشینی تعدادی از امت پیامبر مطرح است که هیچ کس از فریقین در مورد صحابه منهای ابوبکر, عمر, عثمان و علی(ع) به چنین عقیده ای ملتزم نیست. ثالثاً: از ظاهر آیه به نظر می رسد این وعده در آینده بعد از رحلت پیامبر اعظم اتفاق می افتد. رابعاً: از صفاتی که آیه برای مستخلفین می آورد به دست می آید که در زمان آنان اسلام بر کل زمین سیطره پیدا می کند, ثابت و مستقر می شود و امنیت به طور کامل به وجود می آید به طوری که دیگر معنا ندارد کفر و نفاق جای اسلام را بگیرد و امنیت از جامعه سلب شود. حال آنکه در زمان صحابه و خلفا و بعد از آن چنین وضعیتی به دست نیامده است.

خامساً: به نظر می رسد ارائه چنین شأن نزولی در مورد آیه بر اساس اجتهاد و نظر شخصی صحابه بوده است نه بر اساس فرمایش پیامبر, زیرا در مورد راوی اول، یعنی ابی عالیه، همه اهل سنت اعتقاد دارند که او زمان پیامبر را درک نکرده است.[60] در مورد البراء بن عازب و ابی بن کعب نیز می گوییم گر چه در صحبت و صحابی بودن آنها تردیدی نیست، اما آنان این شأن نزول را به فرمایش پیامبر اکرم(ص) مستند نکرده اند. پس نمی توان بر اساس این روایات زمان و مصداق آیه را صحابه دانست.

اما در مورد روایات دسته دوم می گوییم: اولاً: به نظر می رسد در اینجا نیز ارائه چنین تفسیری از سوی ضحاک بر اساس برداشت شخصی وی بوده است, زیرا وی از تابعین بوده و هرگز شاهد نزول آیه نبوده است. ثانیاً: همان اشکالی که بر دسته اول روایات بیان کردیم که اسلام در زمان صحابه و خلفا بر همه ادیان استیلا پیدا نکرد و امنیت به طور کامل حاصل نشد, در اینجا نیز مطرح است. ثالثاً: خود اهل سنت به این قول ملتزم نیستند. قرطبی در جواب ابن العربی می گوید:

هذه الحال لم تختص بالخلفا الأربعة رضی الله عنهم حتی یخصوا بها من عموم الآیة، بل شارکهم فی ذلک جمیع المهاجرین بل وغیرهم. ألا تری إلی إغزاء قریش المسلمین فی أحد وغیرها وخاصة الخندق،حتی أخبر الله تعالی عن جمیعهم فقال: «إذ جاءوکم من فوقکم ومن أسفل منکم وإذ زاغت الابصار وبلغت القلوب الحناجر وتظنون بالله الظنونا. هنالک ابتلی المؤمنون وزلزلواً زلزالاً شدیداً»[61] ثم إن الله رد الکافرین لم ینالوا خیراً، وأمن المؤمنان وأورثهم أرضهم ودیارهم وأموالهم، وهو المراد بقوله: «لیستخلفنهم فی الأرض». وقوله: «کما استخلف الذین من قبلهم » یعنی بنی إسرائیل، إذ أهلک الله الجبابرة بمصر، و أورثهم أرضهم و دیارهم فقال: «وأورثنا القوم الذین کانوا یستضعفون مشارق الأرض ومغاربها»[62]. وهکذا کان الصحابة مستضعفین خائفین، ثم إن الله تعالی أمنهم ومکنهم وملکهم، فصح أن الآیة عامة لامة محمد صلی الله علیه وسلم غیر مخصوصة، إذ التخصیص لایکون إلا بخبر ممن یجب [له] التسلیم، ومن الأصل المعلوم التمسک بالعموم.[63]

و همچنین شوکانی می گوید:

وقد أبعد من قال إنها مختصة بالخلفا الأربعة أو بالمهاجرین أو بأن المراد بالأرض أرض مکة وقد عرفت أن الاعتبار بعموم اللفظ لا بخصوص السبب.[64]

رابعاً: از ابن العربی سؤال می کنیم چطور «ملک الانسان لنفسه باختیاره» صرفاً شرط و مساوی با امنیت تلقی شود، در حالی که بیشتر به جنبه شخصی افراد ارتباط دارد و مسلمانان کم و بیش به این اندازه حتی در مکه و مدینه امنیت داشتند و حال آنکه مقوله امنیت ناظر به محیط خارج و بیرون است، ولی مثلاً به قول او کشته شدن عمر و عثمان به فریب از مسایل عدم امنیت شمرده نشود؟ و یا نزاع در مورد خلافت علی(ع) از سوی معاویه و دیگران و یا جنگهایی که در زمان ایشان و عمر و عثمان میان کفار و مسلمانان و یا بین مسلمانان واقع شده, از عدم امنیت شمرده نشود؟ گویا در زمان امام صادق(ع) گویا برخی از عامه نیزگمان می کردند که آیه در مورد خلفای اربعه است. لذا فضل در خصوص این مطلب از امام جعفر صادق(ع) سؤال کرد که پاسخ امام به او پیش تر گذشت: رابعاً: این قول با قول مالک که گفته است آیه مورد نظر بر خلافت ابوبکر و عمر دلالت دارد[65] و با گفته آلوسی که مصداق آیه را صرفا ابوبکر, عمر و عثمان می داند[66] در تعارض است. خامساً: حدیث سفینه «الخلافة بعدی ثلاثون سنة» که ابن العربی از آن برای اثبات دیدگاه خود استفاده کرده با حدیث جابربن سمره که در آن پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «یکون بعدی اثنا عشر خلیفة کلهم من قریش.»[67] در تعارض است, زیرا در این حدیث پیامبر اکرم(ص) از دوازده جانشین بعد از خود خبر داده است و حال آنکه در حدیث سفینه صرفاً از خلافت چهار خلیفه سخن رفته است.

راه حلی هم که قاضی عیاض برای حل تعارض ارائه کرده و البانی نیز آن را پسندیده, مبنی بر اینکه منظور از خلافت در حدیث سفینه خلافت نبوت بوده و منظور از خلافت در حدیث جابربن سمره خلافت غیر نبوت است،[68] به جایی نمی رسد, زیرا اولاً: این اصطلاحی است که مبنای حدیثی ندارد و لذا معتبر نیست. ثانیاً: از قاضی عیاض می پرسیم: بر چه اساسی این تقسیم را ارائه دادید؟ اگر وی بگوید به کار رفتن واژه «بعدی» در حدیث سفینه، بلافاصله بودن بعد از پیامبر را می رساند، می گوییم در حدیث جابر نیز این تعبیر آمده است. ثالثاً: اگر در حدیث جابر جانشینی پیامبر مطرح نبوده، می پرسیم پیامبر چه داعی و انگیزه ای داشتند که این قدر درباره خلفایی که جانشینان مستقیم او نیستند سخن بگویند و عزت و سر بلندی اسلام و مسلمانان را به آنها مرتبط بدانند، اما در مورد جانشینان مستقیم خود چنین تعبیراتی به کار نبرند؟

اما در مورد دسته سوم از روایات می گوییم: این شأن نزول مطابق روایاتی است که از طریق اهل بیت وارد شده است که در بحث روایات شیعه به آن می پردازیم. اما در مورد روایات دسته چهارم می گوییم: این وعده ای است که امت پیامبر(ص) در آخر الزمان به آن می رسد، به طوری که اسلام و مسلمانان حکومت جهان را به دست می گیرند. سعیدبن منصور و ابن المنذر و بیهقی از جابر، درباره آیه «لیظهره علی الدین کله» روایت کرده اند که گفته است: این واقع نخواهد شد مگر اینکه فقط اسلام پیروانی داشته باشد نه یهودیت و نه مسیحیت.[69]

روایات شیعه
در منابع شیعه نیز در مورد اینکه این وعده کی و در مورد چه کسانی است، دو دسته روایات وجود دارد.

دسته اول: در مورد ائمه اطهار(ع)
در تفسیر نور الثقلین چنین آمده است:

الحسین بن محمد عن معلی بن محمد عن الوشاء عن عبد الله بن سنان قال: سألت ابا عبد الله علیه السلام عن قول الله جل جلاله: «وعد الله الذین آمنوا منکم وعملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم» قال: هم الائمة.[70]

و نیز در تفسیر علی بن ابراهیم قمی چنین آمده است:

«وعد الله الذین آمنوا منکم ( یا معشر الائمة ) وعملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم ولیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم ولیبدلنهم من بعد خوفهم امناً یعبدوننی لا یشرکون بی شیئاً» فهذا مما یکون إذا رجعوا إلی الدنیا.[71]

دسته دوم: در مورد قائم و اصحاب ایشان
در تفسیر علی بن ابراهیم قمی این چنین آمده است:

و قوله: «وعد الله الذین آمنوا منکم وعملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم ولیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم ولیبدلنهم من بعد خوفهم امناً یعبدوننی لا یشرکون بی شیئاً» نزلت فی القائم من آل محمد علیه وعلی آبائه السلام.[72]

حویزی و طبرسی هر دو می گویند:

روی العیاشی باسناده عن علی بن الحسین علیهما السلام انه قرأ الآیة و قال: هم والله شیعتنا أهل البیت یفعل ذلک بهم علی یدی رجل منا وهو مهدی هذه الامة، و هو الذی قال رسول الله صلی الله علیه واله: لو لم یبق من الدنیا الا یوم لطول الله ذلک الیوم حتی یلی رجل من عترتی اسمه اسمی یملاء الارض عدلاً وقسطاً کما ملئت ظلماً وجوراً،  وروی مثل ذلک عن ابی جعفر وابی عبد الله علیهما السلام.[73]

بررسی
همان گونه که بیان کردیم، شیعه بر اساس روایاتی که در منابع آنان آمده است اتفاق نظر دارند آیه «وعد» درباره امام زمانه نازل شده و تحقق این وعده هم در آخر الزمان در دوران حکومت ایشان اتفاق می افتد. بنابراین بین دو دسته روایات (دسته اول که مصداق آیه را ائمه و دسته دوم که مصداق آیه را امام عصر دانسته اند) ممکن است و هیچ منافاتی بین آنها وجود ندارد, زیرا رجعت ائمه اطهار(ع) که در روایات دسته اول مطرح شده در همین دوران اتفاق می افتد.

جمع بندی و نتیجه گیری
هیچ کدام از شأن نزولهایی که در منابع اهل سنت برای آیه بیان شده است و مصداق آن را صحابه و یا خلفا (ابوبکر, عمر, عثمان و علی(ع)) می داند درست نیست و صرفاً شأن نزولی که مصداق آیه را اهلبیت(ع) معرفی کرده درست است. طبق شأن نزولی که در منابع شیعه برای آیه ذکر شده است, مصداق آن امام عصر و یارانش و نیز ائمه بعد از رجعت اند.

پی نوشت ها
* تاریخ دریافت: 24/11/85 تاریخ تأیید: 26/02/86

** دانش پژوه دوره دکترای رشته تفسیر تطبیقی، مدرسه عالی امام خمینی(ره) قم.

1. نور: 55.

2. خلف فلان فلانا، إذا کان خلیفته. یقال خلفه فی قومه خلافة. ومنه قوله تعالی: «وقال موسی لاخیه هارون اخلفنی فی قومی» وخلفته أیضا، إذا جئت بعده (الجوهری، الصحاح، ج4، ص1356). والخلیفة: من استخلف مکان من قبله، ویقوم مقامه، والجن کانت عمار الدنیا فجعل الله آدم وذریته خلیفة منهم، یعمرونها، وذلک قوله عز اسمه: «إنی جاعل فی الارض خلیفة» (الخلیل الفراهیدی، کتاب العین، ج4، ص267 ).

3. الراغب الاصفهانی، مفردات غریب القرآن، دفتر نشر الکتاب,1404، ص156.

4. , اسماعیل بن حماد الجوهری , الصحاح تاج اللغة و صحاح العربیة، تحقیق احمد عبدالغفور العطار, دارالعلم للملایین,1407، ج،6 ص2205.

5. حسن المصطفوی, التحقیق فی کلمات القرآن، مؤسسة الطباعة والنشر، تهران,1417، ج11، ص151.

6. همان، ص152.

7. همان.

8. ابن منظور, لسان العرب، دار احیاء التراث العربی, 1405، ج1، ص117.

9. السید الطباطبائی، تفسیر المیزان، مؤسسة النشر الاسلامی التابعة بجماعة المدرسین بقم، ج15، ص151.

10. همان، ج5، ص199.

11. محمدبن جریر الطبری , جامع البیان، دار الفکر، بیروت, 1415، ج18، ص211.

12. البیضاوی، تفسیر البیضاوی، ج4، ص197 ـ 198.

13. النسفی، تفسیر النسفی، ج3، ص154 - 155.

14. مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل بن سلیمان، تحقیق احمد فرید, دارالکتب العلمیة بیروت, 1424، ج2، ص424؛ أبو اللیث السمرقندی، تفسیر السمرقندی، تحقیق دکتر محمود مطرجی, دارالفکر بیروت, بی تا، ج2، ص521؛ الإمام عزالدین عبدالعزیزبن عبدالسلام السلمی الدمشقی الشافعی، تفسیر العزبن عبدالسلام، تحقیق دکتر عبدالله بن ابراهیم الوهبی, دار ابن حزم، بیروت,1416، ج2، ص408.

15. ابن أبی حاتم الرازی، تفسیر ابن أبی حاتم، تحقیق أسعد محمد الطیب, المکتبة العصریة, بی تا، ج8، ص2628؛ النسفی، تفسیر النسفی، ج3، ص154.

16. الشیخ الطوسی، التبیان، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی, دار إحیاء التراث العربی, بی تا، ج7، ص455؛ الشیخ الطبرسی، تفسیر مجمع البیان، تحقیق لجنة من العلماء والمحققین الاخصائیین, مؤسسة الاعلمی للمطبوعات بیروت لبنان, 1415، ج7، ص265.و...؛ ابن جریر الطبری، جامع البیان، ج18، ص211؛ الواحدی، تفسیر الواحدی، ج2،ص768؛ البغوی، تفسیر البغوی، تحقیق خالد عبدالرحمان العک, دارالمعرفة، ج3، ص353؛ النسفی، تفسیر النسفی، ج3، ص154؛ ابن العربی، أحکام القرآن، تحقیق محمد عبدالقادر عطا, دارالفکر للطباعة والنشر, بی تا، ج3، ص412 ـ 413؛ القرطبی، تفسیر القرطبی، ج12، ص298 ـ 299؛ الغرناطی الکلبی، التسهیل لعلوم التنزیل، دارالکتاب العربی, 1403، ج3، ص71؛ ابن کثیر، تفسیر ابن کثیر، تحقیق یوسف عبدالرحمان المرعشلی, دارالمعرفة للطباعة و النشر و التوزیع, 1412، ج3، ص311؛ الشوکانی، فتح القدیر، ج4، ص47؛ الآلوسی، تفسیر الآلوسی، ج17، ص104. و...

17. «ویقولون آمنا بالله وبالرسول وأطعنا ثم یتولی فریق منهم من بعد ذلک وما أولئک بالمؤمنین (النور: 47)؛ «وإذا دعوا إلی الله ورسوله لیحکم بینهم إذا فریق منهم معرضون» ( النور: 48)؛ «وإن یکن لهم الحق یأتوا إلیه مذعنین» ( النور: 49)؛ « أفی قلوبهم مرض أم ارتابوا أم یخافون أن یحیف الله علیهم ورسوله بل أولئک هم الظالمون» ( النور: 50)؛ « إنما کان قول المؤمنین إذا دعوا إلی الله ورسوله لیحکم بینهم أن یقولوا سمعنا وأطعنا وأولئک هم المفلحون» ( النور: 51)؛ «ومن یطع الله ورسوله ویخش الله ویتقه فأولئک هم الفائزون» ( النور: 52)؛ «وأقسموا بالله جهد أیمانهم لئن أمرتهم لیخرجن قل لا تقسموا طاعة معروفة إن الله خبیر بما تعملون» ( النور: 53)؛ «قل أطیعوا الله وأطیعوا الرسول فإن تولوا فإنما علیه ما حمل وعلیکم ما حملتم وإن تطیعوه تهتدوا وما علی الرسول إلا البلاغ المبین» ( النور:54).

18. إبن جریر الطبری، جامع البیان، ج18، ص211؛ الواحدی، تفسیر الواحدی، ج2، ص768؛ ابن جوزی، زاد المسیر، ج5، ص372؛ القرطبی، تفسیر القرطبی، ج12، ص299؛ البیضاوی، تفسیر البیضاوی، ج4، ص197.

19. السمعانی، تفسیر السمعانی، تحقیق یاسربن ابراهیم و غنیم بن عباس بن غنیم, دارالوطن ریاض, 1418، ج3، ص544؛ الحاکم الحسکانی، شواهد التنزیل، ج1، ص98؛ البغوی، تفسیر البغوی، ج3، ص354؛ الرازی، تفسیر الرازی، ج24، ص24.

20. مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج2، ص424؛ أبو اللیث السمرقندی، تفسیر السمرقندی، ج2، ص521؛ أبی عبد الله محمدبن عبد الله بن أبی زمنین، تفسیر ابن زمنین، ج3، ص242؛ الشوکانی، فتح القدیر، ج4، ص47.

21. بقرة: 30.

22. ص: 26.

23. نمل: 16.

24. اعراف: 128.

25. انبیاء: 105.

26. إبراهیم: 14.

27. قصص: 6.

28. مائده: 3.

29. مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج2، ص424؛ ابن جریر الطبری، جامع البیان، ج18،ص211؛ أبو اللیث السمرقندی، تفسیر السمرقندی، ج2،ص521؛ أبی عبد الله محمد بن عبد الله بن أبی زمنین، تفسیر ابن زمنین، ج3، ص242؛ الثعلبی، تفسیر الثعلبی، تحقیق ابی محمدبن عاشور, داراحیاء التراث العربی, 1422، ج7، ص114؛ السمعانی،تفسیر السمعانی، ج3، ص544 ـ 545؛ البغوی، تفسیر البغوی، ج3،ص354؛ النسفی، تفسیر النسفی، ج3، ص154؛ الرازی، تفسیر الرازی، ج24، ص26 و33؛ الإمام عز الدین عبد العزیز بن عبد السلام السلمی الدمشقی الشافعی، تفسیر العز بن عبدالسلام، ج2، ص409؛ القرطبی، تفسیر القرطبی، ج12، ص300؛ البیضاوی، تفسیر البیضاوی، ج4، ص198؛ الفیروز آبادی، تنویر المقباس من تفسیر ابن عباس، ص298؛ المحلی، السیوطی، تفسیر الجلالین، تحقیق مروان سوار, دارالمعرفة للطباعة و النشر و التوزیع, بی تا، ص467؛ أبی السعود، تفسیر أبی السعود، ج6، ص191؛ الشوکانی، فتح القدیر، ج4، ص47؛ الشنقیطی، أضواء البیان، تحقیق مکتب البحوث و الدراسات, دارالفکر للطباعة والنشر بیروت, 1415، ج5، ص553 ـ 554.

30. نک: حویزی، نورالثقلین، مؤسسة إسماعیلیان للطباعة والنشر والتوزیع قم,1412، ج1، ص590؛ مشهدی، کنزالدقائق، تحقیق الحاج آقا مجتبی العراقی, مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة, 1407، ج4، ص36 ـ32؛ حسکانی، شواهد التنزیل، تحقیق الشیخ محمدباقر المحمودی ,مؤسسة الطبع والنشر التابعة لوزارة الثقافة و الارشاد الاسلامی, 1411، ج1، ص200 و208ـ207؛ سیوطی، درالمنثور، ج3، ص17ـ16؛ واحدی، اسباب النزول، ص135.

31. در بحث بررسی روایات با شأن نزولهای آیه آشنا خواهید شد.

32. در المنثور، ج4،ص175.

33. مستدرک حاکم، ج4، ص476، ح 8324. ماوردی این حدیث را دلیل محکمی بر مطلق بودن معنای الارض در آیه مورد بحث «لیستخلفنهم فی الارض» می داند (القرطبی،تفسیر القرطبی، ج12، ص200).

34. البیان فی اخبار صاحب الزمان، باب 25،ص156.

35. تفسیرطبری، ج14، ص215، شماره 166455؛ تفسیر کبیر ج16، ص40؛ تفسیر قرطبی، ج8، ص121؛ درالمنثور، ج4، ص176.

36. عقد الدرر فی اخبار المنتظر، المقدسی الشافعی، باب نهم، ص278.

37. تفسیر قرطبی، ج11، ص48.

38. روح المعانی، ج17، ص104.

39. همان.

40. در بحث بررسی روایات اهل سنت این شأن نزولها را بیان خواهیم کرد.

41. رک: تفسیر القرطبی، ج12، ص297.

42. الفیض الکاشانی، التفسیر الصافی، ج3، ص445 -444.

43. القرطبی، تفسیر القرطبی، ج12، ص200.

44. الشیخ الطبرسی، تفسیر مجمع البیان، ج7، ص266.

45. «وما خلقت الجن والإنس إلا لیعبدون» (ذاریات:56;)

46. یوسف:38;.

47. ابن الجوزی، زاد المسیر، تحقیق محمدبن عبدالرحمن عبدالله, دارالفکر للطباعة والنشر والتوزیع، ج4، ص172.قرطبی مقام عصمت را در اینجا به حضرت یوسف محدود دانسته می گوید: «وقوله تعالی: «ذلک من فضل الله علینا» إشارة إلی عصمته من الزنی.» وی در عین حال در باره جمله «وعلی الناس» می گوید: «أی علی المؤمنین الذین عصمهم الله من الشرک». (تفسیر القرطبی، القرطبی ج9، ص191) در حالی که از آیه معصوم بودن همه انبیای مذکور از شرک فهمیده می شود، نه تنها عصمت حضرت یوسف در زنا.

48. إبن جریر الطبری، جامع البیان، ج18، ص212؛ تفسیر ثعلبی، ج7، ص115؛ ، ابن العربی، احکام القرآن، ج3، ص409؛ تفسیر ابن کثیر، ج3، ص312ـ313.

49. جلال الدین السیوطی، الدر المنثور، ج5، ص55؛ تفسیر ابن کثیر، ج3، ص313.

50. جلال الدین السیوطی، الدر المنثور، ج5، ص55

51. القرطبی، تفسیر القرطبی، ج12، ص297؛ تفسیر الماوردی، ج4، ص119.

52. القرطبی، تفسیر القرطبی، ج12، ص297.

53. همان.

54. همان.

55. جلال الدین السیوطی، الدر المنثور، ج5، ص55.

56. تفسیر ابن ابی حاتم، ج8، ص2628.

57. حسکانی، شواهد التنزیل، ج1، ص537.

58. سنن ابن ماجه، ج2، ص1304.

59. تفسیر قرطبی، ج12، ص298.

60. «أبو العالیة الریاحی... أدرک الجاهلیة ویقال إنه قدم فی خلافة أبی بکر ودخل علیه فذکر البخاری فی تاریخه من طریق مسلم بن قتیبة عن أبی خلدة قال سألت أبا العالیة هل رأیت النبی صلی الله علیه وسلم قال أسلمت فی عامین من بعد موته وأخرجالحاکم من طریق علی بن نصر الجهنی عن أبی خلدة قال سألت أبا العالیة أدرکت النبی صلی الله علیه وسلم قال لا جئت بعده بسنتین أو ثلاثة ورأیت فی کتاب أوهام أبی نعیم فی کتابه فی الصحابة للحافظ عبد الغنی المقدسی أن أبا نعیم ذکر أبا العالیة الریاحی فی الصحابة وخلط فی ترجمته شیئا من ترجمة أبی العالیة البراء.» (الإصابة، ابن حجر، ج7، ص247)

61. احزاب: 10 ـ 11.

62. اعراف: 137.

63. القرطبی، تفسیر القرطبی، ج12، ص297 ـ 299.

64. الشوکانی، فتح القدیر، ج4، ص47.

65. ابن العربی، أحکام القرآن، ج3، ص409

66. روح المعانی، ج18، ص205.

67. این حدیث به طرق متعدد وارد شده است و ما آن را از طریق احمد، ابو نعیم و بغوی نقل کردیم: مسند احمد، ج5، ص92؛ حلیة الاولیاء، دارالکتب العلمیة بیروت, 1409، ج4، ص333؛ حسین بن مسعود البغوی، شرح السنة، تحقیق الشاویش والارنؤط, المکتب الاسلامی، بیروت,1403، ج15، ص30. بغوی می گوید: «هذا حدیث صحیح.»

68. فتح الباری، ج13، ص182؛ سلسلة الاحادیث الصحیحة، ج1، ص748.

69. الدر المنثور، ج4،ص175.

70. الشیخ الحویزی، تفسیر نور الثقلین، ج3، ص616.

71. علی بن ابراهیم القمی، تفسیر القمی، ج1، ص25.

72. تفسیرالقمی، ج1، ص14؛ الشیخ الحویزی، تفسیر نور الثقلین، ج3، ص619.

73. تفسیر نور الثقلین، ج3، ص620؛ مجمع البیان، ج7، ص267.

پایگاه اطلاع رسانی حوزه نت
وعد،آیه وعد،وَعَدَ اللَّهُ،وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ،لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْض،وعداللّه الّذین آمنوا منکم،عملوا الصّالحات،لیستخلفنّهم فی الأرض،وعداللّه الّذین آمنوا منکم وعملوا الصّالحات لیستخلفنّهم فی الأرض،استخلاف،استخلاف گذشتگان،دین مرضی،تمکین دین مرضی،رفع خوف
کمک مالی به سایت جامع سربازان اسلام