وصیت شهید مصطفی چمران به امام موسی صدر
وصيت ميکنم …
وصيت ميکنم به کسي که او را بيش از حد دوست ميدارم! به معبودم! به معشوقم! بهامام موسي صدر! کسي که او را مظهر علي ميدانم! او را وارث حسين ميخوانم! کسي که رمز طايفه شيعه، و افتخار آن، و نماينده هزار و چهار صد سال درد، غم، حرمان، مبارزه، سرسختي، حق طلبي و بالأخره شهادت است! آري بهامام موسي وصيت ميکنم …
براي مرگ آماده شدهام و اين امري است طبيعي که مدتهاست با آن آشنا شدهام. ولي براي اولين بار وصيت ميکنم. خوشحالم که در چنين راهي به شهادت ميرسم. خوشحالم که از عالم و ما فيها بريدهام. همه چيز را ترک گفتهام. علايق را زير پا گذاشتهام. قيد و بندها را پاره کردهام. دنيا و ما فيها را سه طلاقه گفتهام و با آغوش باز به استقبال شهادت ميروم.
از اينکه به لبنان آمدم و پنج يا شش سال با مشکلاتي سخت دست به گريبان بودهام، متأسف نيستم. از اينکه آمريکا را ترک گفتم، از اينکه دنياي لذات و راحتطلبي را پشت سر گذاشتم، از اينکه دنياي علم را فراموش کردم، از اينکه از همه زيبائيها و خاطره زن عزيز و فرزندان دلبندم گذشتهام، متأسف نيستم …
از آن دنياي مادي و راحت طلبي گذشتم و به دنياي درد، محروميت، رنج، شکست، اتهام، فقر و تنهايي قدم گذاشتم. با محروميت همنشين شدم. با دردمندان و شکسته دلان هم آواز گشتم.
از دنياي سرمايه داران و ستمگران گذشتم و به عالم محرومين و مظلومين وارد شدم. با تمام اين احوال متأسف نيستم …
تو اي محبوب من، دنيايي جديد به من گشودي که خداي بزرگ مرا بهتر و بيشتر آزمايش کند. تو به من مجال دادي تا پروانه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزم، تا قدرتهاي بي نظير انساني خود را به ظهور برسانم، از شرق به غرب و از شمال تا جنوب لبنان را زير پا بگذارم و ارزشهاي الهي را به همگان عرضه کنم، تا راهي جديد و قوي و الهي بنمايانم، تا مظهر باشم، تا عشق شوم، تا نور گردم، از وجود خود جدا شوم و در اجتماع حل گردم، تا ديگر خود را نبينم و خود را نخواهم، جز محبوب کسي را نبينم، جز عشق و فداکاري طريقي نگزينم، تا با مرگ آشنا و دوست گردم و از تمام قيد و بندهي مادي آزاد شوم…
تو اي محبوب من رمز طايفه اي، و درد و رنج هزار و چهار صد ساله را به دوش ميکشي، اتهام و تهمت و هجوم و نفرين و ناسزاي هزار و چهار صد سال را همچنان تحمل ميکني، کينههاي گذشته و دشمنيهاي تاريخي و حقد و حسدهاي جهان سوز را بر جان ميپذيري، تو فداکاري ميکني، تو از همه چيز خود ميگذري، تو حيات و هستي خود را فداي هدف و اجتماع انسانها ميکني، و دشمنانت در عوض دشنام ميدهند و خيانت ميکنند، به تو تهمتهاي دروغ ميزنند و مردم جاهل را بر تو ميشورانند، و تو اي امام لحظهاي از حق منحرف نميشوي و عمل به مثل انجام نميدهي و همچون کوه در مقابل طوفان حوادث آرام و مطمئن به سوي حقيقت و کمال و قدم بر ميداري، از اين نظر تو نماينده علي (ع) و وارث حسيني… و من افتخار ميکنم که در رکابت مبارزه ميکنم و در راه پر افتخارت شربت شهادت مينوشم…
اي محبوب من، آخر تو مرا نشناختي!
زيرا حجب و حيا مانع آن بود که من خود را به تو بنمايانم، يا از عشق سخن برانم يا از سوز دروني خود بازگو کنم…
اما من، مني که وصيت ميکنم، مني که تو را دوست ميدارم… آدم سادهاي نيستم! من خداي عشق و پرستشم، من نماينده حق و مظهر فداکاري و گذشت و تواضع و فعاليت و مبارزهام، آتشفشان درون من کافيست که هر دنيايي را بسوزاند، آتش عشق من به حدي است که قادر است هر دل سنگي را آب کند، فداکاري من بهاندازهاي است که کمتر کسي در زندگي به آن درجه رسيده است …
به سه خصلت ممتاز شدهام:
1. عشق که از سخنم و نگاهم و دستم و حرکاتم و حيات و مماتم ميبارد. در آتش عشق ميسوزم و هدف حيات را جز عشق نميشناسم. در زندگي جز عشق نميخواهم، و جز به عشق زنده نيستم.
2. فقر که از قيد همه چيز آزاد و بي نيازم. و اگر آسمان و زمين را به من ارزاني کنند، تأثيري در من نميکند.
3. تنهايي که مرا به عرفان اتصال ميدهد. مرا با محروميت آشنا ميکند. کسي که محتاج عشق است، در دنياي تنهايي با محروميتِ عشق ميسوزد. جز خدا کسي نميتواند انيس شبهاي تار او باشد و جز ستارگان اشکهاي او را پاک نخواهند کرد. جز کوههاي بلند راز و نيازهاي او را نخواهند شنيد و جز مرغ سحر نالههاي صبحگاه او را حس نخواهند کرد. به دنبال انساني ميگردد تا او را بپرستد يا به او عشق بورزد. ولي هر چه بيشتر ميگردد، کمتر مييابد…
کسي که وصيت ميکند آدم سادهاي نيست. بزرگترين مقامات علمي را گذرانده، سردي و گرمي روزگار را چشيده، از زيباترين و شديدترين عشقها برخوردار شده، از درخت لذات زندگي ميوه چيده، از هر چه زيبا و دوست داشتني است برخوردار شده، و در اوج کمال و دارايي همه چيز خود را رها کرده و به خاطر هدفي مقدس، زندگي دردآلود و اشکبار و شهادت را قبول کرده است.
آري اي محبوب من، يک چنين کسي با تو وصيت ميکند …
وصيت من درباره مال و منال نيست. زيرا ميداني که چيزي ندارم، و آنچه دارم متعلق به تو و حرکت و مؤسسه است. از آنچه به دست من رسيده، به خاطر احتياجات شخصي چيزي بر نداشتهام. جز زندگي درويشانه چيزي نخواستهام. حتي زن و بچهها و پدر و مادر نيز از من چيزي دريافت نکردهاند. آنجا که سر تا پاي وجودم براي تو و حرکت باشد، معلوم است که مايملک من نيز متعلق به تو است.
وصيت من درباره قرض و دين نيست. مديون کسي نيستم، در حالي که به ديگران زياد قرض دادهام. به کسي بدي نکردهام. در زندگي خود جز محبت، فداکاري، تواضع و احترام نبودهام. از اين نظر نيز به کسي مديون نيستم …
آري وصيت من درباره اين چيزها نيست …
وصيت من درباره عشق و حيات و وظيفه است …
احساس ميکنم که آفتاب عمرم به لب بام رسيده است و ديگر فرصتي ندارم که به تو سفارش کنم. وصيت ميکنم، وقتي که جانم را بر کف دستم گذاشتهام، و انتظار دارم هر لحظه با اين دنيا وداع کنم و ديگر تو را نبينم…
تو را دوست ميدارم و اين دوستي بابت احتياج و يا تجارت نيست. در اين دنيا به کسي احتياج ندارم. حتي گاهگاهي از خداي بزرگ نيز احساس بي نيازي ميکنم … از او چيزي نميطلبم و احساس احتياج نميکنم. چيزي نميخواهم، گلهاي نميکنم و آرزوئي ندارم. عشق من به خاطر آن است که تو شايسته عشق و محبتي، و من عشق به تو را قسمتي از عشق به خدا ميدانم. همچنانکه خداي را ميپرستم و عشق ميورزم، به تو نيز که نماينده او در زميني عشق ميورزم. و اين عشق ورزيدن همچون نفس کشيدن براي من طبيعي است …
عشق هدف حيات و محرک زندگي من است. زيباتر از عشق چيزي نديدهام و بالاتر از عشق چيزي نخواستهام. عشق است که روح مرا به تموج وا ميدارد، قلب مرا به جوش ميآورد، استعدادهاي نهفته مرا ظاهر ميکند، مرا از خودخواهي وخودبينيي رهاند، دنياي ديگري حس ميکنم، در عالم وجود محو ميشوم، احساسي لطيف و قلبي حساس و ديدهاي زيبابين پيدا ميکنم. لرزش يک برگ، نور يک ستاره دور، موريانه کوچک، نسيم ملايم سحر، موج دريا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا ميربايند و از اين عالم به دنياي ديگري ميبرند … اينها همه و همه از تجليات عشق است …
به خاطر عشق است که فداکاري ميکنم. به خاطر عشق است که به دنيا با بي اعتنايي مينگرم و ابعاد ديگري را مييابم. به خاطر عشق است که دنيا را زيبا ميبينم و زيبائي را ميپرستم. به خاطر عشق است که خدا را حس ميکنم، او را ميپرستم و حيات و هستي خود را تقديمش ميکنم …
مي دانم که در اين دنيا به عده زيادي محبت کردهام، حتي عشق ورزيدهام، ولي جواب بدي ديدهام. عشق را به ضعف تعبير ميکنند و به قول خودشان زرنگي کرده از محبت سوءاستفاده مينمايند!
اما اين بي خبران نميدانند که از چه نعمت بزرگي که عشق و محبت است، محرومند. نميدانند که بزرگترين ابعاد زندگي را درک نکردهاند. نميدانند که زرنگي آنها جز افلاس و بدبختي و مذلت چيزي نيست …
و من قدر خود را بزرگتر از آن ميدانم که محبت خويش را از کسي دريغ کنم. حتي اگر آن کس محبت مرا درک نکند و به خيال خود سؤاستفاده نمايد. من بزرگتر از آنم که به خاطر پاداش محبت کنم، يا در ازاء عشق تمنايي داشته باشم. من در عشق خود ميسوزم و لذت ميبرم. اين لذت بزرگترين پاداشي است که ممکن است در جواب عشق من به حساب آيد …
مي دانم که تو هم اي محبوب من، در درياي عشق شنا ميکني. انسانها را دوست ميداري. به همه بي دريغ محبت ميکني. و چه زيادند آنها که از اين محبت سوءاستفاده ميکنند. حتي تو را به تمسخر ميگيرند و به خيال خود تو را گول ميزنند … تو اينها را ميداني ولي در روش خود کوچکترين تغييري نميدهي … زيرا مقام تو بزرگتر از آن است که تحت تأثير ديگران عشق بورزي و محبت کني. عشق تو فطري است. همچون آفتاب بر همه جا ميتابي و همچون باران برچمن و شوره زار ميباري و تحت تأثير انعکاس سنگدلان قرار نميگيري …
درود آتشين من به روح بلند تو باد که از محدوده تنگ و باريک خودبيني و خودخواهي بيرون است و جولانگاهش عظمت آسمانها و اسماء مقدس خداست.
عشق سوزان من فداي عشقت باد، که بزرگترين و زيباترين مشخصه وجود توست، و ارزنده ترين چيزي است که مرا جذب تو کرده است، و مقدس ترين خصيصهاي است که در ميزان الهي به حساب ميآيد
سایت جامع سربازان اسلام
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
وصیت شهید چمران،وصیت شهید مصطفی چمران،وصیت مصطفی چمران،وصیتنامه شهید چمران،وصیتنامه شهید مصطفی چمران،وصیتنامه مصطفی چمران،وصیت نامه شهید چران،وصیت نامه شهید مصطفی چمران،وصیت نامه مصطفی چمران،شهید چمران و امام موسی صدر،امام موسی صدر و شهید چمران