اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
پاسخ به اشکالات و شبهات پیرامون حدیث غدیر
تلاشهاى ناكارآمد براى بى اعتبار كردن حديث غدير
بزرگان اهل سنّت راههايى را براى توجيه اين واقعه به كار بردهاند تا مفاد اين حديث شريف با اتفاقات پس از رحلت رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله منافات نداشته باشد؛ ولى آنها با انكار يكى از قطعىترين سنّتهاى رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله خود را از مصاديق اين آيه شريفه قرار دادهاند و به دوران جاهلى باز گشتهاند. آن سان كه خداوند متعال در قرآن كريم مىفرمايد:
«وَمَا مُحمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّه شَيْئاً»؛ «1»
محمّد صلى اللَّه عليه وآله فقط فرستاده خداست و پيش از او فرستادگان ديگرى نيز بودند آيا اگر او بميرد و يا كشته شود، شما به عقب باز مىگرديد (و اسلام را رها كرده به دوران جاهليت برمىگرديد)؟ و هر كس به جاهليت باز گردد هرگز به خدا ضرر نمىزند.
اينك به بخشى از تلاشهاى ناكارآمد آنان در برابر حديث غدير اشاره مىنماييم.
1. على عليه السلام در حجّة الوداع نبوده است!
پيش از طرح اين مسأله، جاى شگفتى و خنده است كه اهل سنّت به چنين مسألهاى پرداختهاند. آنان ادّعا مىكنند كه على بن ابىطالب هنگام حجّة الوداع در يمن بوده و به هنگام حضور رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله در مناسك حجّ و مراجعت از مكّه، در كنار آن حضرت نبوده است. بنا بر اين تمام احاديثى كه درباره واقعه غدير خمّ (اين كه پيامبر خدا صلى اللَّه عليه وآله دست على عليه السلام را گرفت و او را به عنوان خليفه و جانشين خود به مردم معرفى كرد و فرمود: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه») دروغ محض است!؛ چرا كه على در يمن بود.
تعجّب نكنيد اگر بگوييم كه گوينده اين سخن سخيف و بىاساس فخر رازى است؛ ولى جاى بسى خوشبختى است كه ابن حجر مكّى نويسنده كتاب الصواعق المحرقه، اين ادّعا را مردود دانسته است. «2» هم چنين شرح كنندگان احاديث نبوى صلى اللَّه عليه وآله كه اهل سنّت در فهم احاديث به آنها مراجعه مىكنند اين سخن را ردّ كردهاند.
روش ما در پژوهشهاى علمى، اين است كه به كتابهاى عالمانى هم چون: مَناوى (نگارنده فيض القدير)، شيخ على قارى (شارح شفاء قاضى عياض و نگارنده مرقاة در شرح مشكات) و از شرحهايى كه نوشته شده است نيز به شرح مواهب لدّنيّه (نگارش زرقانى مالكى) مراجعه كنيم؛ چرا كه اينان شارحان و عالمان بزرگ در علم حديث هستند و سخنان و نظريههاى آنان در شرح و بيان معانى احاديث در نزد اهل سنّت حجّت است. ما با مراجعه به اينان به سخنانشان احتجاج مىكنيم و اهل تسنّن را به وسيله سخنان علماى خودشان ملزم مىنماييم.
به عنوان نمونه ملّا على قارى در كتاب المرقاة مىنويسد:
نبود على عليه السلام در مكه كلامى باطل است؛ زيرا در تاريخ ثابت شده است كه على عليه السلام از يمن برگشته بود و در حجّة الوداع همراه رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله حضور داشت. «3» از طرفى در كتابهاى صحيح ششگانه، مسندهاى اهل سنّت و منابع ديگر- آن جا كه واقعه خروج از احرام در حجّ را ذكر كردهاند- به اين مطلب تصريح كردهاند كه على عليه السلام در حجّة الوداع همراه رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله بوده است.
از اين رو سخن فخر رازى كه على عليه السلام در آن زمان در يمن بوده است، از جهت ديگرى نشانگر صحّت حديث غدير بوده و بر امامت و خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام دلالت كامل دارد.
2. مناقشه در صحّت حديث غدير
راه ديگرى كه اهل سنّت براى بىاعتبار كردن «حديث غدير» پيمودهاند، اشكال كردن در صحّت حديث غدير است. برخى از آنان از جمله فخر رازى گفتهاند: ما صحّت حديث غدير را نمىپذيريم.
در پاسخ به اين مناقشه، در گذشته يادآور شديم كه عدّه بسيارى از بزرگان اهل تسنّن به تواتر «حديث غدير» تصريح نموده و اين حديث شريف را در كتابهايى كه فقط به نقل احاديث متواتر پرداخته و به همين علّت تأليف شده است، ذكر كردهاند.
3. ادّعاى عدم تواتر «حديث غدير»
از راه كارهاى ناكارآمد ديگرى كه براى بىاعتبار كردن حديث غدير صورت گرفته، ادّعا شده است كه حديث غدير متواتر نيست.
ابن حزم اندلسى و بعضى از پيروانش قائل به عدم تواتر «حديث غدير» هستند و از معاصران نيز شيخ سليم بشرى مالكى مصرى، در نامهاى كه به سيّد شرف الدّين رحمه اللَّه مىنويسد، چنين مىنگارد:
شما شيعيان قائليد كه امامت، اصلى از اصول دين است و شكّى نيست كه اصول دين جز با خبرهاى متواتر و يا دليلهاى قطعى ثابت نمىشود و ما در تواتر «حديث غدير» با شما موافق نيستيم. در نتيجه امامت على با حديث غدير ثابت نمىشود.
به عبارت ديگر، اينان صحّت حديث غدير را پذيرفتهاند؛ ولى در تواتر آن اشكال كردهاند. پس اگر تواتر حديث غدير تمام نشود، استدلال به امامت على عليه السلام نيز تمام نخواهد شد؛ زيرا حديثِ ظنى، گرچه صحيح و معتبر باشد؛ ولى نمىتواند اصلى از اصول دين را ثابت كند؛ زيرا اصول دين ناگزير بايد با قطع و يقين ثابت شود و حديث ظنّى، مفيد قطع نبوده و نخواهد توانست امر قطعى را ثابت كند.
در پاسخ اين اشكال مىگوييم: در صورتى اين ايراد وارد است كه تواتر «حديث غدير» ثابت نشود؛ ولى ما اهل سنّت را ملزم مىكنيم كه پيشوايان بزرگ آنها افرادى چون: ذهبى، ابن كثير، ابن جَزَرى، سيوطى، كتّانى، زبيدى، متّقى هندى و شيخ على قارى بر تواتر «حديث غدير» تصريح كردهاند.
از طرفى در شرح حال ابن حزم اندلسى نوشتهاند كه وى از نواصب بوده و با اهل بيت عليهم السلام دشمنى داشته است. در احوالات او مىنويسند: شمشير حَجّاج بن يوسف ثقفى (در دشمنى با على عليه السلام) با زبان ابن حزم دو برادرند كه از يك مادر زاده شدهاند. شقىتر از ابن حزم كسانى هستند كه از او پيروى كرده و سخنان باطل اين شخص ناصبى را مستند آراى خود قرار دادهاند.
البتّه كمبود فرصت از قلم فرسايى بيشتر در اين باره جلوگيرى مىكند؛ وگرنه به برخى از سخنان باطل اين مرد اشاره مىكرديم كه بنا بر اين گفتههايش مىتوان به كفر او حكم كرد.
بنا بر اين با اعتراف بزرگان و پيشوايان اهل تسنّن به تواتر «حديث غدير»، اين اشكال نيز از كار افتاد.
4. آيا كلمه «مَوْلى» در كلام عرب به معناى «اوْلى» آمده است؟
اساسىترين اشكال اهل سنّت بر دلالت «حديث غدير» اين است كه دلالت اين حديث بر مدّعاى شيعه وقتى تمام است كه كلمه «مَوْلى» - كه در حديث شريف آمده است- در استعمالات فصيح عرب به معناى «اوْلى» آمده باشد.
پيرامون اين اشكال شيخ عبدالعزيز دهلوى، صاحب كتاب تحفه اثنا عشريّه مىنويسد: به اتّفاق اهل لغت، واژه «مَوْلى» به معناى «اوْلى» استعمال نشده است. وى با اين ادّعا، «حديث غدير» را از دلالتش بر مدّعاى شيعه ساقط كرده و ادّعا مىكند كه هيچ يك از اهل لغت واژه «مولى» را به معناى «اولى» به كار نبردهاند.
ما با سه روش به عبدالعزيز دهلوى و همفكرانش پاسخ مىدهيم:
1. حديث شريف غدير تنها با واژه «مَوْلى» نقل نشده است؛ بلكه با واژگانى هم چون: «ولىّ»، «امير» و مانند اين دو نيز آمده است كه پيشتر به آنها اشاره شد.
2. پيشتر تذكّر داديم كه
الحديثُ يُفَسِّرُ بَعْضُهُ بعضاً؛
برخى از حديثها، برخى ديگر را تفسير و بيان مىنمايند.
بنا بر اين بر فرض اين كه واژه «مَوْلى» در «حديث غدير» مبهم باشد، با استفاده از نقلهاى ديگر ابهامى كه آنان مدّعى هستند برطرف شده و در نتيجه، اشكال وارد بر حديث شريف منتفى خواهد شد.
3. آن چه كه اساس و بنيان اشكال اهل سنّت را فرو مىريزد اين است كه در قرآن كريم «4» و احاديث صحيحى كه در كتابهاى اهل تسنّن؛ از جمله صحيح بُخارى و صحيح مسلم موجود است واژه «مَوْلى»، به معناى «اوْلى» به كار رفته است.
گفتنى است كه ورود در اين بحث به طور تفصيلى و در پرتو استدلال به قرآن، روايات، اشعار فصيح عرب و كاربردهاى ادبى زبان عرب به مجال وسيعترى نياز دارد كه ما در اين مجال فقط به ذكر اسامى عدّهاى از بزرگان تفسير، لغت و ادب اهل تسنّن بسنده مىكنيم كه اينان تصريح كردهاند كه واژه «مَوْلى»، در لغت عرب، به معناى «اوْلى» آمده است:
1. ابوزيد انصارى، لغوى معروف؛
2. ابوعبيده بصرى (معمّر بن مثنّى)؛
3. ابوالحسن اخفش؛
4. ابوالعبّاس ثعلب؛
5. ابوالعبّاس مُبرِّد؛
6. ابواسحاق زجّاج؛
7. ابوبكر بن انبارى؛
8. ابونصر جوهرى، نويسنده كتاب معروف صِحاح اللّغة؛
9. جار اللَّه زمخشرى، نويسنده تفسير معروف كشّاف؛
10. حسين بَغَوى، نويسنده كتاب تفسير مصابيح السنّة؛
11. ابوالفرج ابن جوزى حنبلى؛
12. ناصرالدّين بيضاوى، نگارنده كتاب معروف تفسير بيضاوى؛
13. نَسَفى، نويسنده كتاب معروف تفسير نَسَفى؛
14. ابوالسّعود عمادى، نويسنده تفسير معروف ابوالسُّعود؛
15. شهاب الدّين خفاجى، صاحب حاشيه مفصّل بر تفسير بيضاوى؛
هم چنين برخى از بزرگان لغت و ادب در توضيحاتى كه بر تفسير بيضاوى نوشتهاند بر اين مطلب تصريح نمودهاند. به نظر مىرسد كه تصريح همين مقدار از دانشمندان بزرگ اهل تسنّن در پاسخ به اين اشكال كافى است.
كوتاه سخن اين كه: واژه «مولى» در قرآن كريم به كار رفته و به «أولى» تفسير شده است، آن جا كه خداوند متعال مىفرمايد:
«هِيَ مَوْلاكُمْ وَبِئْسَ الْمَصيرُ»؛ «5»
جايگاه شما آتش است و همان شايسته شماست و چه بد جايگاهى است.
مفسّران در تفسير اين آيه گفتهاند:
هى أولى بكم وبئس المصير؛
آتش شايسته شماست و چه بد جايگاهى است.
البته در اين زمينه احاديث بسيارى رسيده است و اين مطلب در اشعار عربى فصيح نيز آمده و در واژگان لغويان نيز بيان شده است. «6»
5. «حديث غدير» بر امامت بلا فصل، دلالت نمىكند!
آن گاه كه اهل سنّت نتوانستند با روشهاى علمى «حديث غدير» را بىاعتبار سازند، دلالت آن را زير سؤال بردند و گفتند: ما دلالت «حديث غدير» را بر امامت على عليه السلام و اين كه او به سان پيامبر صلى اللَّه عليه وآله به مؤمنان از خودشان شايستهتر است، مىپذيريم؛ ولى اين حديث به خلافت بلافصل او دلالت ندارد؛ بلكه بر خلافت آن حضرت پس از عثمان بن عفّان- همان طورى كه در خارج واقع گرديده است- دلالت مىكند و منظور پيامبر خدا صلى اللَّه عليه وآله از اين حديث، خلافت و امامت اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از عثمان و در مرتبه چهارم است!
بايد دانست كه اهل سنّت ابوبكر و عمر را بر عثمان، برترى و تفضيل مىدهند؛ ولى در اين كه آيا على عليه السلام افضل است يا عثمان، اختلاف دارند! و برخى از آنان، على عليه السلام را بر عثمان برترى مىدهند.
البتّه ما با استناد به كتابهاى اهل تسنّن، مىتوانيم اثبات كنيم كه طبق احاديثى كه در فضايل خلفاى سه گانه آمده عثمان برتر از شيخين است.
در اين صورت اگر عثمان بر شيخين برترى داده شود و على عليه السلام هم از عثمان افضل باشد- آن سان كه عدّه زيادى از بزرگان اهل تسنّن بر اين عقيدهاند- به طور قطع و يقين، اميرالمؤمنين عليه السلام از همه امّت افضل خواهد بود و اين خود يكى از ادلّه امامت و خلافت بلافصل آن بزرگوار خواهد بود.
در هر صورت، اهل تسنّن با اين اشكال، دلالت «حديث غدير» را بر خلافت بلا فصل نفى كرده و مىگويند «حديث غدير» فقط خلافت على عليه السلام را بعد از عثمان بن عفّان ثابت مىكند.
پاسخ از اشكال
ما اين اشكال را از سه جهت پاسخ مىدهيم و مىگوييم:
نخست. ادّعاى آنان كه «حديث غدير» بر خلافت على عليه السلام بعد از عثمان دلالت مىكند، به دليلهاى قطعى و مقبول در نزد شيعه و سنى نياز دارد كه امامت ابوبكر، عمر و عثمان را پس از رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله ثابت كند و تا چنين امرى ثابت نشود، اين اشكال وارد نخواهد بود. بديهى است كه اگر طبق اعتقاد آنان يك حديث قطعى و يقينى و مورد اتفاق طرفين بود، نزاعى بين شيعه و سنّى نمىماند. با اين كه چنين حديثى بر اثبات خلافت سه خليفه پيشين وجود ندارد. بنا بر اين اصل اين اشكال، به تعبير علمى «مصادره به مطلوب» «7» و بطلان چنين استدلالى روشن است.
دوم. بنا بر مضمون «حديث غدير»، على عليه السلام از اين سه نفر نيز نسبت به خودشان اوْلى و شايستهتر است؛ زيرا با توجه به آن چه بيان شد، همان اولويّتى كه رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله بر امّت داشت، بدون كم و كاست و بر طبق مفاد «حديث غدير»، براى اميرالمؤمنين عليه السلام ثابت است.
سوم. طبق روايات صحيحى كه وارد شده است ابوبكر، عمر و عثمان در روز عيد غدير و به هنگام بيعت با اميرالمؤمنين عليه السلام، امامت و خلافت آن حضرت را تبريك و تهنيت گفتند. عمر بن خطّاب در آن روز به امير مؤمنان عليه السلام اين گونه خطاب كرد:
بخٍّ بخٍّ لك يا عليُّ! أصبحت مولاي ومولى كلّ مؤمن ومؤمنة؛
مبارك بر تو اى على! مولاى من و هر مرد و زن مؤمن گرديدى.
اين تبريك و تهنيت عمر يكى از مشهورترين عبارات و ورد زبان همگان است؛ هم چنان كه عمر بن خطّاب در هفتاد مورد اعتراف كرد و گفت:
لولا عليٌّ لهلك عمر؛
اگر على نبود، عمر هلاك شده بود.
از اين اعتراف عمر نيز هر عالم و جاهل و هر بزرگ و كوچكى حتى كودكان باخبرند.
حال آنان اين روايات را چگونه توجيه مىكنند؟ و با وجود چنين شواهدى چگونه «حديث غدير» را نشانگر بر امامت على عليه السلام بعد از عثمان مىدانند؟
به راستى آيا بيعت سه خليفه نخست در روز غدير با امير مؤمنان على عليه السلام به خلافت بعد از عثمان مقيّد بوده است؟!
در هر صورت اين اشكال نيز فايدهاى ندارد و آنان متوجّه اين موضوع هستند.
6. آيا «حديث غدير» بر امامت باطنى دلالت مىكند؟
آخرين تيرى كه در تركش براى خصم مانده اين است كه برخى از اهل تسنّن امامت را به دو بخش تقسيم كردهاند:
1. امامت باطنى؛
2. امامت ظاهرى.
امامت باطنى- كه امامت در نزد متصوّفه نيز همين است- همان امامت در معنا و قضاياى معنوى و امور باطنى است و به پندار برخى از اهل تسنّن، على عليه السلام امام مسلمانان و خليفه بلا فصل رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله در امور باطنى است و سه خليفه نخست، همان خلفاى ظاهرى بر مسلمانان هستند و حقّ حكومت و امر و نهى دارند كه امّت بايد مطيع آنان بوده و از اوامر و نواهى آنان اطاعت كنند.
اينان چنين مىگويند. گويى امر امامت و رياست عامّه بر امّت امرى است كه به نظر آنان موكول شده است تا به اختيار خود، آن را به دو قسم نمايند؛ سپس هر بخشى را به هركه مىپسندند و هواى نفسشان به آن طرف مايل است عطا كنند؛ به گونهاى كه بخشى را به حضرت على عليه السلام و فرزندانش عليهم السلام عطا نمايند و بخش ديگرى را به خلفاى سه گانه، آن گاه به معاويه؛ سپس به يزيد و پس از آن به متوكّل و ... تا امروز ارزانى دارند. گويى امر امامت در اختيار آنها و روى هوا و هوس آنهاست كه به على عليه السلام بگويند: تو امام به اين معنا هستى و تو فلانى امام به معناى ديگر.
گويا اينان سخن خداوند متعال را نشنيدهاند ويا شنيدهاند؛ ولى خود را به ناشنوايى مىزنند كه مىفرمايد:
«وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّه وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ»؛ «8»
پروردگارت هر چه را بخواهد مىآفريند و اختيار مىكند و آنان [در برابر او] اختيارى ندارند. خدا از شرك آنان منزّه و برتر است.
آيا اين بيان تهديدآميز آيه كريمه و حكم نمودن به شرك كسانى كه براى خود حقّ اختيار قائلند، براى جلوگيرى از خودكامگى كسانى كه مدّعىِ اعتقاد به قرآن هستند كافى نيست؟
البتّه به طور كامل روشن شد كه اين اشكال به مَضحكه شبيهتر است تا سخن علمى، و نهايت چيزى كه از اين اشكال استفاده مىشود، اين است كه اهل تسنّن از هر گونه مناقشه قابل قبولى در دلالت «حديث غدير» عاجز گشتهاند كه به اين مطالب واهى پناه آوردهاند.
خداوند متعال مىفرمايد:
«فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً»؛ «9»
به پروردگارت سوگند كه آنان مؤمن نخواهند بود، مگر اين كه در اختلافات خود، تو را به داورى برگزينند و پس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نكرده و كاملًا تسليم باشند.
اين پژوهش را با دعاى قرآنى به پايان مىبريم كه:
«رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»؛ «10»
خدايا! به ما در دنيا نيكى عطا كن، و در آخرت نيز نيكى عطا فرما، و ما را از عذاب آتش حفظ فرما.
و مىگوييم:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي هَدانا لِهذا وَما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لاأَنْ هَدانَا اللَّهُ»؛ «11»
ستايش ويژه خداوندى است كه ما را به اين (هدايتها) رهنمون شد و اگر خدا ما را هدايت نكرده بود، ما از راه يافتهگان نبوديم.
آرى، خداى سبحان را سپاسگزاريم كه ما را از پيروان ولايت امير مؤمنان على عليه السلام و فرزندان معصوم او قرار داد و پايانىترين فراخوانى ما همان سپاس بىپايان از پروردگار جهانيان است و درود خدا بر محمّد و خاندان پاك آن حضرت باد.
______________________________
(1). سوره آل عمران: آيه 144.
(2). الصواعق المحرقه: 25.
(3). مرقاة المفاتيح في شرح مشكاة المصابيح: 5/ 574.
(4). ر. ك صفحه 56 همين كتاب.
(5). سوره حديد: آيه 15.
(6). براى آگاهى بيشتر از موارد استعمال واژه «مَوْلى» به معناى «اوْلى»، مىتوانيد به كتاب: نفحات الأزهار فى خلاصة عبقات الانوار- بخش «حديث غدير»- مراجعه نماييد.
(7). مصادره به مطلوب به معناى مدّعى را عين دليل قرار دادن است.
(8). سوره قصص: آيه 68.
(9). سوره نساء: آيه 65.
(10). سوره بقره: آيه 201.
(11). سوره اعراف: آيه 43.
غدير،حديث غدير،غدير خم،شبهات حديث غدير،اشکالات حديث غدير،پاسخ به اشکالات حديث غدير،پاسخ به شبهات حديث غدير،پاسخ به شبهات امامت،پاسخ به سوالات امامت