اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
دلالت های حديث منزلت
آغاز بعثت و وزارت على عليه السلام
يكى ديگر از احاديثى كه بر وزارت على عليه السلام براى پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه وآله دلالت مىكند، حديثى است كه پيشتر از آن سخن گفتهايم؛ حديث يوم الدار و روز هشدار، همان روزى كه پيامبر در آغاز بعثت نزديكان خود را جمع كرد و فرمود:
فأيّكم يوازرني على أمري هذا؟؛
كدام يك از شما مىپذيرد كه وزير و ياور من در اين كار باشد؟
امير مؤمنان على عليه السلام عرضه داشت:
أنا يا نبي اللَّه! أكون وزيرك عليه؛
من اى رسول خدا! وزير و ياور شما در اين مسئوليت خواهم بود.
پيامبر صلى اللَّه عليه وآله فرمود:
إنّ هذا أخي ووصيّي وخليفتي فيكم فاسمعوا له وأطيعوا. «1»
به راستى اين، برادر، وصى و جانشين من در بين شما است. پس به سخن او گوش فرا دهيد و از او فرمان ببريد.
حلبى در سيره خود اين قضيّه را چنين نقل مىكند:
در اين هنگام على عليه السلام اعلام آمادگى كرد و پيامبر خدا صلى اللَّه عليه وآله به او فرمود:
إجلس! فأنت أخي ووزيري ووصيّي ووارثي وخليفتي من بعدي. «2»
بنشين كه تو برادر، وزير، وصى، وارث و جانشين من، بعد از من خواهى بود.
وزارت على عليه السلام و دعاى پيامبر خدا صلى اللَّه عليه وآله
نگارندگان تاريخ مدينة دمشق، المرقاة، الدرّ المنثور و الرياض النضره اين روايت را از ابن مردويه، ابن عساكر، خطيب بغدادى و ديگران نقل كردهاند كه اسماء بنت عميس گويد: از رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله شنيدم كه به درگاه الهى چنين عرضه مىداشت:
اللهمّ إنّي أقول كما قال أخي موسى: اللهمّ اجعل لي وزيراً من أهلي أخي عليّاً، اشدد به أزري وأشركه في أمري كي نسبّحك كثيراً ونذكرك كثيراً، إنّك كنت بنا بصيراً. «3»
خداوندا! من همانى را به تو مىگويم كه برادرم موسى گفت:
خدايا! براى من از خاندانم وزيرى قرار ده، برادرم على را، به وسيله او پشت مرا محكم دار، او را در كار من شريك كن تا تو را بسيار تسبيح كنيم و زياد به ياد تو باشيم كه تو به ما بينا هستى.
جايگاه ويژه
حضرت على عليه السلام جايگاه ويژهاى نسبت به پيامبر خدا صلى اللَّه عليه وآله دارد كه در آن خطابه شيوا مىفرمايد:
شما از جايگاه من نسبت به رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله آگاه هستيد كه خويشاوندى نزديك با آن حضرت دارم.
اين خويشاوندى نزديك همان است كه در جريان موسى و هارون عليهما السلام، حضرت موسى از خدا طلب كرد و عرضه داشت:
«وَاجْعَلْ لي وَزيرًا مِنْ أَهْلي* هارُونَ أَخي».
براى من از خاندان خودم وزيرى قرار ده، هارون برادرم را.
به همين جهت است كه پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه وآله- چنان چه خواهيم گفت- در جريان اعلام برادرى بين خود و على عليهما السلام حديث منزلت را ذكر فرموده است.
اولويّت ويژه
ويژگىهاى امير مؤمنان على عليه السلام فراتر از اين گفتار است.
افزون بر اين كه خداى متعال در آيه ديگرى مىفرمايد:
«وَأُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ في كِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُهاجِرينَ». «4»
و در كتاب خدا؛ ارحام و خويشاوندان از مؤمنان و مهاجران به يكديگر سزاوارترند.
اين ويژگىهاى سه گانه- يعنى ايمان، هجرت و خويشاوندى- بر هيچ كسى جز حضرت على عليه السلام قابل انطباق نيست. بنا بر اين روشن مىشود كه خويشاوندى نزديك يك پايه از پايههاى استوار خلافت و ولايت پس از رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله است.
فخر رازى در تفسير اين آيه به نقل استدلال محمّد بن عبداللَّه بن حسن مثنّى فرزند امام حسن مجتبى عليه السلام- كه مردى عالم، فاضل وآشناى به قرآن كريم بود- پرداخته و مىنويسد: جناب محمّد، فرزند عبداللَّه بن حسن مثنّى پسر امام حسن مجتبى عليه السلام، در نامهاى كه به منصور خليفه عبّاسى نوشت به اين آيه استدلال كرد.
منصور در پاسخ او نوشت: عبّاس به پيامبر از على سزاوارتر است؛ زيرا عبّاس عموى پيامبر بوده و على پسرعموى آن حضرت.
فخر رازى با اين كه از عبّاسيان نيست، اما اين ادّعاى عبّاسيان را پذيرفته است؛ ولى نه به خاطر دوستى با بنى العبّاس؛ بلكه به خاطر ....
البته خود فخر رازى مىداند كه عبّاس گرچه عموى پيامبر است، اما او از مهاجران نيست؛ زيرا عبّاس بعد از فتح مكّه به مدينه آمده بود و پيامبر فرموده بود كه بعد از فتح مكه، ديگر هجرتى نيست. بنا بر اين تنها كسى كه از مهاجران قرابت و خويشاوندى با پيامبر دارد حضرت على عليه السلام است.
از طرفى انصاف اين است كه در ميان صحابه پيامبر، جز حضرت على عليه السلام، مؤمنان و مهاجران بسيارى هستند؛ اما هيچ كدام از آنها با رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله خويشاوندى ندارند. تنها عبّاس باقى مىماند كه او هم از مهاجران نيست. پس اين آيه با هيچ كسى جز حضرت على عليه السلام قابل انطباق نخواهد بود.
گفتنى است كه فخر رازى در اين جا با عبّاسيان و منصور عبّاسى موافقت مىنمايد و با هاشميان و علويان مخالفت مىكند تا- به گمان او- نتوان به اين آيه بر امامت امير مؤمنان على عليه السلام استدلال نمود.
بنا بر اين، آيه شريفه «وَأُولُوا اْلأَرْحامِ» دليل ديگرى بر امامت امير مؤمنان على عليه السلام خواهد بود و از همين جا آشكار مىشود كه استدلال امير مؤمنان على عليه السلام به اين آيه و مطرح كردن خويشاوندى نزديك، اشارهاى به اين نكته از آيه شريفه داشته است كه اين آيه در مسأله امامت و ولايت دخالت دارد.
افزون بر اين كه عبّاس با امير مؤمنان على عليه السلام در غدير خم
بيعت كرد و بر بيعت خود پابرجا ماند و با غير آن حضرت بيعت ننمود و در ماجراى سقيفه خدمت امير مؤمنان على عليه السلام آمد و از او خواست كه تجديد بيعت نمايد.
از اين رو عبّاس، استحقاق امامت و خلافت بعد از رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله را نخواهد داشت. اگر به خاطر بياوريد، ما در آغاز پژوهش گفتيم كه طبق نظرى، امامت از آنِ عبّاس است؛ اما اين ديدگاه قابل ذكر نيست و پژوهش درباره آن بىفايده است.
شركت در امور
مقامى كه در آيهاى ديگر آمده، اين است كه موسى عليه السلام از خدا مىخواهد كه هارون را شريك او در كارهايش گرداند، آن جا كه مىفرمايد:
«وَأَشْرِكْهُ في أَمْري». «5»
او را در كار من شريك ساز.
يعنى هارون در تمام مسئوليتهايى كه به عهده جناب موسى عليه السلام نهاده شده بود، شريك بوده و در تمام مناصب و مقامهايى كه به او داده شده است شريك خواهد بود.
به مقتضاى اين حديث، اين مقام براى امير مؤمنان على عليه السلام ثابت خواهد شد و آن حضرت در همه امور ياور پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه وآله خواهد بود مگر در منصب نبوّت. بنا بر اين امير مؤمنان على عليه السلام به غير از نبوّت، در هر منصب و مقامى با پيامبر خدا صلى اللَّه عليه وآله شريك خواهد بود.
يكى از مسئوليتهاى پيامبر خدا صلى اللَّه عليه وآله تعليم و تفسير قرآن بود، آن جا كه مىفرمايد:
«وَأَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ». «6»
و ما بر تو قرآن را نازل كرديم تا آن چه را كه به سوى مردم نازل شده است براى آنان روشن سازى، شايد كه بينديشند.
هم چنين به آن حضرت حكمت عطا شده است، آن جا كه مىخوانيم:
«وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ ...». «7»
و خدا كتاب و حكمت را بر تو نازل فرمود.
هم چنين از شئون آن حضرت اين است كه در اختلافات، مرجع مردم بوده است، آن جا كه مىفرمايد:
«لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذي يَخْتَلِفُونَ فيهِ». «8»
تا آن چه را كه در آن اختلاف مىكردند براى آنان روشن سازد.
همين طور طبق اين آيه آن حضرت حاكم بر مردم بود:
«إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ». «9»
به راستى كه ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم تا به آن چه خداوند به تو آموخته است در ميان مردم قضاوت كنى.
از طرفى پيامبر خدا صلى اللَّه عليه وآله بر مردم از خودشان سزاوارتر و حكمش نافذ است، آن جا كه مىفرمايد:
«النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ...». «10»
پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان اولى و سزاوارتر است ....
امير مؤمنان على عليه السلام، در تمامى اين مقامها، مناصب و موارد ديگر- كه قرآن براى پيامبر صلى اللَّه عليه وآله اثبات مىكند- شريك و هميار پيامبر است و او نيز چنين مقامها و مناصب را دارا خواهد بود.
در يك جمله كوتاه آن حضرت، نفس پيامبر خدا صلى اللَّه عليه وآله است و در تمامى كمالات و مقامات آن جناب، به غير از نبوّت، شريك بود. اين همان مطلبى است كه پيامبر خدا صلى اللَّه عليه وآله در آيه مباهله، حضرت على عليه السلام را به عنوان نفس و جان خود معرفى نمود. آن جا كه مىفرمايد: «قُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَكُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ». «11»
بنا بر اين امير مؤمنان على عليه السلام بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر و حكمش نافذتر است. همو مبيّن و مفسّر قرآن، بيانگر احكام و حاكم على الاطلاق و مرجع اختلافات خواهد بود.
آيا با وجود چنين شخصى مىتوان گفت شخص ديگرى جانشين پيامبر شود؟
آيا عقل مىپذيرد چنين انسانى كنار زده شود و كسى كه ذرّهاى از اين مقامات را ندارد و بويى از آن هم نبرده خليفه شود؟
گويى با بودن امير مؤمنان على عليه السلام پس از پيامبر، خود پيامبر زنده است؛ زيرا كه او جان رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله و شريك امر آن حضرت بود.
پشتيبانى رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله
از موارد درخواست حضرت موسى عليه السلام از خدا درباره هارون، درخواست پشتيبانى وى از موسى عليه السلام بود، آن جا كه به درگاه خدا عرضه داشت:
«اشْدُدْ بِهِ أَزْري». «12»
به وسيله او پشت مرا محكم كن.
خداوند نيز دعاى موسى عليه السلام را مستجاب كرد و فرمود:
«سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخيكَ». «13»
به زودى بازوان تو را به وسيله برادرت محكم مىكنيم.
بنا بر اين، مقام پشتيبانى پيامبر خاتم صلى اللَّه عليه وآله مخصوص امير مؤمنان على عليه السلام خواهد بود. گذشته از رواياتى كه در اين خصوص رسيده است.
شكى نيست كه بار ختم رسالت كه بر دوش پيامبر خاتم نهاده شده، از تمام مسئوليتها بزرگتر و سنگينتر بوده و به جز پيامبر گرامى اسلام صلى اللَّه عليه وآله كسى تحمّل آن بار را ندارد.
همان طور كه در احاديث پيشين گذشت پيامبر خدا صلى اللَّه عليه وآله دعا نمود كه امير مؤمنان على عليه السلام در اين مسئوليت خطير پشتيبان او بوده و بازوى تواناى او باشد.
پرواضح است كه پشتيبانى پيامبر خاتم صلى اللَّه عليه وآله از پشتيبانى حضرت موسى عليه السلام بسيار متفاوت است و اختلاف بين اين دو مقام به سان اختلاف مقام خاتم المرسلين صلى اللَّه عليه وآله با حضرت موسى عليه السلام است.
اصلاح و ساماندهى امور
هفتمين مقامى كه از آيه استفاده مىشود، اصلاح و ساماندهى امور است. خداوند متعال از زبان موسى عليه السلام مىفرمايد كه به خداوند عرضه داشت:
«وَقالَ مُوسى لِأَخيهِ هارُونَ اخْلُفْني في قَوْمي وَأَصْلِحْ». «14»
و موسى به برادرش هارون گفت: در قوم من جانشين من باش و امور آنان را اصلاح كن.
هم چنان كه هارون مصلح امّت موسى عليه السلام بود و به جاى او امور امّتش را اصلاح و ساماندهى مىكرد، در اين امّت نيز اين مقام و منزلت به على بن ابى طالب عليه السلام واگذار شده است. اوست كه بايد امور امّت پيامبر را اصلاح و ساماندهى كند و جلوى فتنهها را بگيرد و مردم را از كژىها و انحرافات حفظ نمايد.
پرواضح است كسى كه به طور مطلق و در همه امور مصلح باشد، به طور حتم بايد خود در هر حالى صالح باشد؛ هم چنين كسى كه در همه شئون مصلح است، بايد از صلاح و فساد هر چيز آگاه باشد تا مبادا به اسم اصلاح، فساد را ترويج نمايد.
از اين رو، اين مقام و منزلت امير مؤمنان على عليه السلام، عصمت و علم لدنّى آن حضرت را در پى دارد.
علم و آگاهى
يكى ديگر از منزلتهاى هارون آن بود كه پس از موسى عليه السلام داناترين و آگاهترين بنى اسرائيل بود. و با در نظر گرفتن اين كه حضرت على عليه السلام به منزله هارون است، بايد اين منزلت و مقام براى آن حضرت نيز ثابت باشد. امير مؤمنان على عليه السلام در همان خطبه قاصعه به اين فضيلت اين گونه اشاره مىفرمايد:
كنت اتّبعه اتّباع الفصيل أثر أمّه؛ يرفع لي في كلّ يوم من أخلاقه عَلَماً ويأمرني بالإقتداء به.
من هميشه همراه پيامبر بودم. هر روز نشانه تازهاى از اخلاقش برايم آشكار مىساخت و به من فرمان مىداد كه به او اقتدا كنم.
حضرتش در خطبه ديگرى چون سخن از علم غيب آمده
چنين مىفرمايد:
فهذا علم الغيب الّذي لا يعلمه أحد إلّااللَّه وما سوى ذلك فعلم علّمه اللَّه نبيّه، فعلّمنيه ودعا لي بأن يعيه صدري وتضطَمّ عليه جوانحي.
اين همان علم غيبى است كه كسى جز خدا آن را نمىداند، و غير از آن (يعنى غير از آن چه كه خدا به خود اختصاص داده) علمى است كه خداوند به پيامبرش آموخته. پس آن حضرت نيز به من تعليم داد و برايم دعا كرد كه سينهام گنجايش آن را داشته باشد و اعضا و جوارح من از آن پر گردد.
از طرفى اعلميّت و آگاهى آن حضرت از همين خطبه قاصعه روشن مىشود، آن جا كه از پيامبر اكرم نقل كرده است كه به او فرمود:
إنّك تسمع ما أسمع وترى ما أرى.
به راستى آن چه را من مىشنوم تو نيز مىشنوى، و هر چه را من مىبينم تو نيز مىبينى.
در مورد ديگر پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه وآله درباره امير مؤمنان على عليه السلام مىفرمايد:
أنا مدينة العلم وعلي بابها، فمن أراد المدينة فليأتها من بابها.
من شهر علم هستم و على دروازه آن شهر است؛ پس هر كه مىخواهد وارد اين شهر شود، بايد از دروازه آن وارد شود.
اين حديث نيز از احاديثى است كه امامت امير مؤمنان على عليه السلام را ثابت مىكند. شايسته است بحث جداگانهاى را به اين حديث شريف اختصاص دهيم تا اسناد و دلالتهاى آن را بررسى كنيم و از تلاشهاى نافرجام مخالفان براى ردّ و ابطال اين حديث و دروغپردازىها، تحريفها و خيانتهاى آنان پرده برداريم.
اما اين مطلب كه هارون پس از موسى از همه داناتر بوده ثابت شده است. به عنوان نمونه به كتابهاى تفسير در ذيل اين آيه شريفه مراجعه كنيد. خداوند متعال از زبان قارون اين گونه نقل مىفرمايد:
«قالَ إِنَّما أُوتيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدي». «15»
گفت: من اين ثروت را به وسيله علمى كه نزد من است فراهم آوردهام.
مفسّران در ذيل اين آيه تصريح كردهاند كه هارون از همه بنى اسرائيل- جز از حضرت موسى عليه السلام- داناتر بود. «16»
مقام عصمت
نهمين موردى كه مىتوان از حديث شريف منزلت به دست آورد، عصمت است. به راستى آيا كسى در عصمت حضرت هارون ترديدى دارد؟
در اين حديث پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه وآله، امير مؤمنان على عليه السلام را همانند هارون و در منزلت او قرار داده است. از طرفى هيچ كدام از صحابه ادّعاى عصمت نكردهاند. همان طور كه هيچ كسى مقام عصمت را براى احدى از صحابه- جز امير مؤمنان على عليه السلام- ادعا نكرده است.
در توضيح مقام هفتم گذشت كه كسى در همه امور مصلح نمىشود مگر اين خود در همه امور صالح باشد. اكنون در توضيح اين مقام چند پرسش مطرح است.
آيا عاقلى روا مىدارد كه بعد از رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله، با وجود شخص معصوم، غير معصوم امام باشد؟
آيا عقل انسان روا مىداند كه با وجود معصوم، غير معصومى واسطه بين خلق و خالق باشد؟
آيا از نظر عقلى جايز است و خردمندان اجازه مىدهند كه با وجود معصوم، انسان از غير معصوم پيروى نمايد؟
آرى، امير مؤمنان على عليه السلام در خطبه قاصعه، به همان مقام عصمت اشاره مىكند و مىفرمايد كه من نور وحى و رسالت را مىبينم و بوى نبوّت و پيامبرى را استشمام مىكنم.
به راستى آيا معقول است كه چنين انسانى كنار گذاشته شود و به كسى اقتدا شود كه حتى اندك بهرهاى از اين منزلت نبرده است؟
روشن است آن چه را كه پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه وآله مىشنيده و آن چه را كه مىديده بسيار بالاتر، والاتر، بااهميّتتر و فراتر از آن است كه پيامبران گذشته مىديدند و مىشنيدند. پس امير مؤمنان على عليه السلام آن چه را كه پيامبر مىديده و مىشنيده او نيز مىديده و مىشنيده است.
اين نكتهاى است كه انديشه بيشترى مىطلبد.
مقام طهارت و پاكيزگى
دهمين مقام و منزلت، مقام طهارت و پاكيزگى است. خداوند متعال- درباره مسجد الاقصى- براى هارون چيزى را حلال كرد كه براى غير او حلال نبود، و به حكم حديث منزلت اين فضيلت و خصوصيّت نيز بايد براى امير مؤمنان على عليه السلام و اهل بيتش وجود داشته باشد و اين يكى از ويژگىهاى امير مؤمنان على عليه السلام و اهل بيت طاهرينش خواهد بود كه آنها را از ديگران ممتاز مىكند و همان بزرگواران از اين جهت نيز از ديگران برتر خواهند بود.
شواهد زيادى در احاديث وجود دارد كه چنين فضيلتى را براى امير مؤمنان على عليه السلام اثبات مىكند، هم چنان كه براى هارون ثابت بوده است.
يكى از آنها حديث «سدّ الابواب» است؛ حديثى كه در روايات مورد اتّفاق شيعه و سنّى با متنهاى گوناگون آمده است. اكنون به برخى
احاديث از كتابهاى معتبر اهل تسنن اشاره مىكنيم:
ابن عساكر در تاريخ خود اين گونه نقل مىكند:
روزى رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله خطبهاى خواند و چنين فرمود:
إنّ اللَّه أمر موسى وهارون أن يتبوّءا لقومهما بيوتاً، وأمرها أن لا يبيت في مسجدهما جنب، ولا يقربوا فيه النساء إلّاهارون وذريّته، ولا يحلّ لأحد أن يقرب النساء في مسجدي هذا ولا يبيت فيه جنب إلّاعليّ وذريّته. «17»
خداوند به موسى و هارون فرمان داد كه براى قومشان خانههايى برگزينند و به آنها دستور داد كه هيچ كس در حالت جنابت در مسجد موسى و هارون شب را سپرى نكند و نبايد مردم در آن جا با زنان آميزش كنند، مگر هارون و فرزندان او. از اين رو براى احدى جايز نيست كه در مسجدِ من با زنان نزديكى كند و با حالت جنابت در آن بيتوته نمايد مگر على و فرزندانش.
اين حديث را جلال الدين سيوطى نيز در الدر المنثور از تاريخ ابن عساكر نقل كرده است. «18» در مجمع الزوائد آمده است: على عليه السلام مىفرمايد: پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه وآله دست مرا گرفت و فرمود:
إنّ موسى سأل ربّه أن يطهّر مسجده بهارون وإنّي سألت ربّي أن يطهّر مسجدي بك وبذريّتك.
موسى از پروردگارش خواست كه مسجدش را براى هارون پاك و مطهّر گرداند و من از پروردگارم خواستهام كه مسجدم را براى تو و فرزندانت پاك و مطهّر گرداند.
آن گاه پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه وآله كسى را نزد ابوبكر فرستاد كه درى را كه از خانهات به سمت مسجد قرار دادهاى ببند.
ابوبكر گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ». سپس گفت: شنيدم و اطاعت كردم. آن گاه در خانهاش را مسدود كرد.
پس از آن پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه وآله كسى را نزد عمر و عبّاس فرستاد و همين فرمان را به آنها داد.
آن گاه پيامبر خدا صلى اللَّه عليه وآله فرمود:
ما أنا سددت أبوابكم وفتحت باب عليّ، ولكنّ اللَّه فتح باب عليّ وسدّ أبوابكم. «19»
من در خانههاى شما را نبستم و در خانه على را باز نگذاشتم؛ بلكه خدا در خانه على را باز گذاشت و در خانههاى شما را بست.
اين قضيّه بار ديگر در مجمع الزوائد، كنز العمّال و منابع ديگر به گونهاى ديگر نقل شده است. در مجمع الزوائد آمده است:
هنگامى كه پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه وآله تمامى اهل مسجد را بيرون كرد و درِ خانههايشان را به سمت مسجد بست و درِ خانه على عليه السلام را به حال خود گذاشت، مردم شروع به سخن پراكنى و اعتراض كردند.
اين اعتراضات به پيامبر رسيد. آن حضرت فرمود:
ما أنا أخرجتكم من قبل نفسي ولا أنا تركته، ولكنّ اللَّه أخرجكم وتركه، إنّما أنا عبد مأمور، ما امرت به فعلت، إن اتّبع إلّاما يوحى إليّ.
من از جانب خودم شما را از مسجد بيرون نكردم، و على عليه السلام را به حال خود باقى نگذاشتم؛ بلكه خداوند شما را خارج كرد و در خانه على را به حال خود گذاشت. فقط بندهاى هستم كه به من دستور داده شده است، هر چه به من فرمان دهند همان را انجام مىدهم. تنها از آن چه به من وحى شود پيروى مىكنم. «20» البتّه منابع ديگرى نيز به نقل اين قضيه پرداختهاند. در كتاب المناقب، تأليف احمد بن حنبل و مسند او، المستدرك حاكم نيشابورى، مجمع الزوائد، تاريخ مدينة دمشق و موارد ديگر «21» از زيد بن ارقم اين گونه نقل شده است:
زيد گويد: درِ خانههاى گروهى از اصحاب رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله به مسجد باز مىشد. روزى پيامبر صلى اللَّه عليه وآله فرمود:
سدّوا هذا الأبواب إلّاباب عليّ.
همه اين درها- جز درِ خانه على- را ببنديد.
عدّهاى درباره اين دستور پيامبر سخنانى گفته و اعتراض كردند.
در اين هنگام پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه وآله برخاست و پس از حمد و ثناى الهى چنين فرمود:
أمّا بعد، فإنّي أمرت سدّ هذه الأبواب غير باب عليّ، فقال فيه قائلكم. واللَّه، ما سددت شيئاً ولا فتحته، ولكن أمرت بشيء اتّبعته.
من دستور دادم كه اين درها- جز درِ خانه على- بسته شود. برخى از شما سخنانى گفتند و اعتراض كردند! به خدا سوگند من درى را نبسته و باز نكردم؛ بلكه به من فرمان دادند و من اطاعت كردم.
اين حديث در سنن تِرمذى، خصائص نَسائى و ديگر مصادر نيز آمده است. «22» بنا بر اين، ماجراى بستن درِ خانههايى كه به مسجد باز مىشد به جز درِ خانه على عليه السلام، يكى از موارد حديث منزلت خواهد بود كه پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه وآله فرمود:
أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلّاأنّه لا نبيّ بعدي.
تو براى من به منزله هارون براى موسى هستى، مگر آن كه بعد از من پيامبرى نيست.
با توجه به آن چه بيان شد، دلالت حديث منزلت بر امامت امير مؤمنان على عليه السلام از چند جهت روشن شد.
1. از ناحيه ثبوت عصمت آن حضرت؛
2. از ناحيه ثبوت افضليّت و برترى آن حضرت بر ديگران؛
3. از ناحيه ثبوت بعضى از خصوصيّات و ويژگىها ديگرى كه براى هارون ثابت بوده است.
______________________________
(1). تفسير بغوى: 4/ 278 و مصادر ديگر.
(2). السيرة الحلبيه: 1/ 461.
(3). تاريخ مدينة دمشق: ترجمه امام على عليه السلام، 1/ 120 و 121، حديث 147، الدرّ المنثور: 5/ 566، الرياض النضره: 3/ 118.
(4). سوره احزاب: آيه 6.
(5). سوره طه: آيه 32.
(6). سوره نحل: آيه 44.
(7). سوره نساء: آيه 113.
(8). سوره نحل: آيه 39.
(9). سوره نساء: آيه 105.
(10). سوره احزاب: آيه 6.
(11). سوره آل عمران: آيه 61.
(12). سوره طه: آيه 31.
(13). سوره قصص: آيه 35.
(14). سوره اعراف: آيه 142.
(15). سوره قصص: آيه 78.
(16). ر. ك: تفسير بغوى: 4/ 357، تفسير الجلالين: 2/ 201 و تفسيرهاى ديگر.
(17). تاريخ مدينة دمشق: ترجمه امام على عليه السلام، 1/ 296.
(18). الدر المنثور: 4/ 384.
(19). مجمع الزوائد: 9/ 114.
(20). مجمع الزوائد: 9/ 115، كنز العمّال: 11/ 600، حديث 32887.
(21) المناقب: 72، حديث 109، مسند احمد: 5/ 496، حديث 18801، المستدرك: 3/ 125، مجمع الزوائد: 9/ 114، تاريخ مدينة دمشق: ترجمه امام على عليه السلام، 1/ 279 و 280، حديث 324، الرياض النضره: 3/ 158.
(22). ر. ك سنن تِرمذى: 5/ 305، خصائص نَسائى: 59، حديث 38.
نگاهي به حديث منزلت - آيت الله سيد علي حسيني ميلاني
حديث منزلت،دلالت هاي حديث منزلت،حديث منزلت و دلايل،اثبات با حديث منزلت،سند حديث منزلت،دلالت،دليل حديث منزلت،حديث منزلت نزد اهل سنت،حديث منزلت نزد اهل تسنن