اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
شبهه دوم: حدیث منزلت فقط مربوط به شرایط خاص و زمان محدودی بوده
دومين اشكال بر حديث اين است كه جانشينى و خلافتى كه اين حديث اثبات مىكند، خلافتى موقّت و در شرايط خاص و زمان محدودى بوده است، آن هم زمانى كه پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه وآله زنده بوده است، آن سان كه خلافت هارون براى موسى عليه السلام مربوط به زمانى بوده كه او به مناجات پروردگارش رفته بود.
مؤيّد اين مطلب وقوع مرگ هارون در دوران زندگى حضرت موسى است. بنا بر اين، كدام خلافت است كه ما بر سر آن نزاع داريم؟
پاسخ به اشكال دوم
چكيده اشكال دوم چنين بود:
پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه وآله در قضيّه معيّن و مشخّصى و در زمان حيات خود، حضرت على عليه السلام را جانشين خود قرار داده است؛ همچنان كه حضرت موسى عليه السلام هارون را در زمان حيات خود جانشين خويش قرار داد. هارون پيش از حضرت موسى عليه السلام از دنيا رفت؛ از اين رو حديث منزلت هيچ گونه دلالتى بر آن امامت و خلافتى كه ما بر سر آن نزاع داريم ندارد.
اين اشكال را بسيارى از بزرگان حديث اهل تسنن مطرح كردهاند؛ از جمله ابن حجر عسقلانى، قسطلانى و قارى؛ هم چنين متكلّمان آنها نيز اين اشكال را طرح نموده و در كتابهاى خود نوشتهاند.
اين اشكال را از دو محور مىتوان پاسخ داد:
نخست. منزلتها و مقامهايى كه براى جناب هارون بيان كرديم متعدّد بود و از هر كدام آنها به خوبى خلافت و جانشينى امير مؤمنان على عليه السلام استفاده مىشد؛ مانند مقام شركت در امر اصلاح مردم و يا عصمت و ... و هيچ گاه آن مقامها و منزلتها محدود به زمان خاصّى نبوده است.
دوم. پيشتر گفتيم كه مقام خلافت، مقامى روحانى و معنوى است. وقتى مىگوييم: فلان شخص خليفه است؛ يعنى او به درجهاى از صلاحيّت و شايستگى رسيده كه اهليّت احراز آن مقام را كسب كرده است. خلافت پيامبر در واقع خلافت خدا است، جانشينى مقام الهى، نياز به داشتن اهليّت و شايستگى در شخص خليفه دارد.
خليفه پيامبر بايد از نظر علمى همپاى او باشد تا بتواند به جاى او بر كرسى تعليم مردم بنشيند. بايد عالم به بطون و تأويل قرآن باشد تا قرآن را همچون پيامبر براى مردم بيان كند و از اسرار و معارف آن پرده بردارد.
كوتاه سخن اين كه خليفه پيامبر كسى است كه به جاى پيامبر واسطه بين مخلوقات و آفريدگارشان است؛ زيرا گرچه با رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه وآله نبوّت به پايان مىرسد؛ امّا ارتباط با آسمان هيچ گاه قطع نخواهد شد. بايد كسى باشد تا هر سال و در شب قدر، فرشتگان الهى و روح بر او نازل شوند و همه امورات را به محضرش برسانند.
چنين شخصيتى بايد از شايستگىهاى لازم برخوردار باشد تا خدا او را برگزيند.
بسيار دور از حقيقت است اگر گمان كنيم خلافت، مقامى اعتبارى و ظاهرى است كه وقت محدودى دارد و با شروع آن وقت، زمان خلافت شروع، و با پايان آن دورهاش به سر مىآيد و نياز به هيچ صلاحيّت و اهليّتى ندارد.
اگر خداوند كسى را شايسته خلافت دانست و او را برگزيد، اگر پيامبر خدا صلى اللَّه عليه وآله در شخصى چنين شايستگى را احراز كرد كه به طور مطلق او را خليفه خود دانست و با فرمان «اخْلُفْني في قَوْمي» «1» آن را به همگان فهماند، بايد بفهميم كه چنين انسانى داراى تمامى شرايط خليفه پيامبر بوده است؛ زيرا خداوند نااهل را به جاى پيامبرش قرار نمىدهد.
اين به آن معنا است كه آن حضرت داراى علم الهى، عصمت الهى، قدرت الهى و ... است كه مىتواند خلأ فقدان پيامبر را پر كند.
وقتى خدا و رسول او كسى را در تمامى شئون پيامبر به جاى او قرار مىدهند- حتى اگر مجال بروز و ظهور آن نباشد- بدان معنا است كه او برگزيده الهى است و صلاحيت و شايستگى او به گونهاى است كه مىتواند در همه جهات، نبودِ جايگاه پيامبر را پر كند؛ هم مرجع اختلافات باشد، هم حاكم بر مردم، هم بيان كننده احكام الهى، هم مفسّر كلمات الهى، هم اولى بر مردم از خودشان و هم حكمش بر آنها نافذتر از حكم خودشان باشد.
گواه اين مطلب همان است كه حضرت موسى عليه السلام براى خلافت هارون، زمان معيّن نكرد؛ بلكه فرمود: «اخْلُفْني في قَوْمي»؛ يعنى هر گاه من نبودم، تو به جاى من خلأ نبودِ مرا پر كن. به همين جهت حضرت هارون در آن ده روزى كه به مدّت مناجات حضرت موسى عليه السلام افزوده شد، در مقام خود باقى ماند.
آن گاه كه چنين موقعيّت و منزلت والايى براى جناب هارون ثابت شد، براى امير مؤمنان على عليه السلام نيز ثابت خواهد بود.
نكته در خور توجه بيشتر اين است كه در حديث منزلت، پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه وآله امير مؤمنان على عليه السلام را در مقامها و منزلتهاى او به سان هارون قرار دادند، نه در آن چه كه در خارج اتفاق افتاده است؛ به اين بيان كه پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه وآله نفرموده چون هارون چهل روز خلافت كرده، تو نيز همانند او چهل روز بر اين منصب خواهى بود؛ بلكه سخن از منزلتها و مقامهاست، نه آن چه در خارج روى داده است. هارون داراى مقام خلافت حضرت موسى عليه السلام بود و اين مقام حتّى در زمان حضور حضرت موسى عليه السلام در ميان بنى اسرائيل براى او محفوظ بود.
حديث منزلت از ديدگاه ابن تيميّه
ابن تيميّه نيز چنين اشكالى را به اين حديث دارد. از اين رو به بررسى نظريه وى مىپردازيم.
با مراجعه به كتاب منهاج السنّه ابن تيميّه خواهيم ديد جاى جاى اين كتاب از بغض و دشمنى به امير مؤمنان على عليه السلام و عيبجويى و طعنه بر ايشان مملو است. وى در فرازى از كتابش چنين مىنويسد:
هر گاه پيامبر به سفرى مىرفت- به جنگ، يا عمره و يا حج- يكى از اصحابش را در مدينه به جاى خود قرار مىداد، تا آن جا كه نوشتهاند در يكى از سفرها، ابن امّ مكتوم را جانشين خود در مدينه قرار داد. هيچ كس اين جانشينى ابن امّ مكتوم را شأن و رتبهاى براى او نمىشمارد.
آن گاه ابن تيميّه به حديث منزلت اشاره مىكند و مىگويد:
هنگامى كه جنگ تبوك (آخرين جنگ پيامبر) آغاز شد، پيامبر به هيچ كس اجازه سرپيچى و تخلّف از سپاه را نداد. مردم در هيچ جنگى به مانند اين جنگ با پيامبر همراه نشدند. فقط زنان، كودكان، آنهايى كه به خاطر ناتوانى نمىتوانستند پيامبر را همراهى كنند و منافقان در مدينه ماندند.
در مدينه مؤمنان دلاورى نبودند تا همانند گذشته پيامبر كسى را بر آنان به عنوان جانشين خود قرار دهد. از طرفى آنان كه در مدينه مانده بودند، جز ناتوانان، كودكان و زنان نبودند، از اين رو نيازى نبود كه پيامبر براى اينها شخص مهمّ و سرشناسى از اصحابش را جانشين قرار دهد؛ بلكه اين جانشينى از تمامى جانشينىهايى كه معمولًا پيامبر انجام مىداد بىارزشتر بود؛ يعنى جانشينى على در جريان تبوك حتى از جانشينى ابن ام مكتوم نيز بىارزشتر و كم اهميتتر است [!!].
ابن تيميّه مىافزايد: علت جانشينى على در مدينه اين بود كه چون در آن شهر مردان زيادى از مؤمنان نيرومند نبودند تا نياز باشد كسى را بر آنان جانشين خود قرار دهد، بنا بر اين هر كسى را كه پيامبر قبل از اين ماجرا به جاى خود در مدينه گمارده بود، برتر از جانشينى على خواهد بود.
از همين رو على با گريه نزد پيامبر آمد و گفت: آيا مرا با زنان و كودكان مىگذارى؟
پيامبر به او گفت: به خاطر امانتدارى تو را جانشين خود قرار دادم و هيچ گاه جانشينى پيامبر عيب و نقص نيست، همان طور كه موسى هارون را براى قوم خود جانشين قرار داد.
از طرفى پادشاهان و ديگران هر گاه به جنگ مىروند، كسى را همراه خود مىبرند كه بهره زيادى از او برده و به كمكش نياز دارند و از مشورتها و پيشنهادهاى وى استفاده كرده و از زبان، دست و شمشير او سود مىجويند. از اين رو پيامبر در اين نبرد نيازى به على نداشت تا با او مشورت كند، يا از زبان، دست و شمشير او استفاده كند [!] به همين جهت ديگران را همراه خود برد؛ زيرا آنها در اين امور به كارش مىآمدند.
او در ادامه مىگويد: تشبيه كردن دو چيز به يكديگر مستلزم آن نيست كه در تمام جهات آن دو مثل هم باشند؛ بلكه بايد ديد كلام در چه مقامى است. آيا روايتى را- كه در دو كتاب صحيح (بخارى و مسلم) نقل شده و ثابت است- ملاحظه نمىكنى؟ كه در اين روايت وقتى پيامبر درباره اسيران با ابوبكر مشورت كرد او گفت: در مقابل آنها پول و فديه بگير و آنها را آزاد كن.
سپس با عمر مشورت كرد او گفت: آنها را به قتل برسان.
پس از آن پيامبر فرمود: اكنون جايگاه اين دو رفيق را به شما مىگويم. تو اى ابوبكر! به مانند ابراهيمى [!] و تو اى عمر! به مانند نوح [!]
بنا بر اين، اگر پيامبر به كسى بفرمايد: تو مانند ابراهيم و عيسى هستى؛ و به ديگرى بفرمايد: تو مانند نوح و موسى هستى، مهمتر و برتر از آن است كه بفرمايد: تو براى من همانند هارون براى موسى هستى.
آن چه بيان شد، بخشى از سخن ابن تيميّه بود. از خداوند سبحان مىخواهيم با اين مرد به عدلش رفتار كند و در ازاى هر كلمه آن چه را كه سزاوار آن است جزايش دهد.
ردّ ديدگاه ابن تيميّه
اكنون به اختصار ديدگاه ابن تيميه را از چند محور بررسى مىكنيم:
نخست. در احاديثى كه پيشتر نقل كرديم- و آن چه خواهد آمد- در اين زمينه تعبيرهاى گوناگونى آمده است. در نقلى آمده كه پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه وآله به امير مؤمنان على عليه السلام فرمود:
إنّه لابدّ أن أقيم أو تقيم.
حتماً يا من بايد در مدينه بمانم و يا تو.
پيامبر در تعبيرى ديگر فرمود:
فإنّ المدينة لا تصلح إلّابي أو بك.
امور مدينه جز به وسيله من و يا تو سامان نمىيابد.
در سخن ديگرى مىخوانيم كه حضرتش فرمود:
إنّه لا ينبغي أن أذهب إلّاوأنت خليفتي.
به هيچ وجه سزاوار نيست كه من بروم مگر آن كه تو جانشين من باشى.
از اين عبارات به خوبى استفاده مىشود كه هيچ كس نمىتوانسته در آن موقعيت جانشين پيامبر خدا صلى اللَّه عليه وآله در مدينه باشد، و تنها شخص پيامبر و يا امير مؤمنان على عليه السلام مىتوانستند به كارهاى مدينه رسيدگى كرده و آنها را سامان دهند.
روشن است كه در آن زمان، شرايط خاصّى بر مدينه حكمفرما بوده و منافقان دسيسههايى داشته و نقشههايى در سر مىپروراندند كه هيچ يك از صحابه توان و صلاحيت مقابله و خنثى كردن آنها را نداشتند و اين كار فقط از عهده دو نفر برمىآمده: يا شخص پيامبر صلى اللَّه عليه وآله و يا امير مؤمنان على عليه السلام.
به راستى اگر اين جانشينى براى على عليه السلام هيچ فضل و مقامى را اثبات نمىكند؛ بلكه از جانشينان پيشين پيامبر بىارزشتر است؛ پس چرا عمر آرزو مىكرد كه اين مقام و جانشينى براى او باشد؟
چرا سعد بن ابى وَقّاص آرزو داشت كه او به چنين مقامى مىرسيد؟
دوم. ابن تيميّه گفت: «على در حالى كه اشك از ديدگانش جارى بود به نزد پيامبر آمد».
اين سخن ابن تيميّه دروغ است. گريه امير مؤمنان على عليه السلام به اين جهت بود كه در آن نبرد حضور نداشته و هم چنين به جهت نكوهشهايى كه از منافقان مىشنيده است، نه به اين جهت كه پيامبر او را در ميان زنان و كودكان به جاى خود گمارده است.
به سخن ديگر، امير مؤمنان على عليه السلام كه به پيامبر عرضه داشت:
أتخلّفني في النساء والصبيان؟
آيا مرا در ميان كودكان و زنان به جاى خود قرار مىدهى؟
اين سخن پيش از خروج رسول خدا براى جنگ از مدينه بود؛ اما گريه كردن امير مؤمنان على عليه السلام و بيرون آمدن از مدينه و ملاقات با پيامبر پس از خروج پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه وآله از مدينه بود و علّت گريه آن حضرت نيز تنها به خاطر سخنان و شايعات منافقان بود، نه اين كه چون اين جانشينى بىارزش بوده آن حضرت مىگريسته است. از اين رو روشن شد كه سخن ابن تيميّه «هنگامى كه على ديد براى زنان و كودكان خليفه شده، از روى اعتراض گريست»، تهمت و ناروايى بزرگ در حق امير مؤمنان على عليه السلام است.
سوم. ابن تيميّه حديثى را از پيامبر خدا صلى اللَّه عليه وآله نقل كرده كه در آن حديث حضرتش ابوبكر را به ابراهيم عليه السلام و عمر را به نوح عليه السلام تشبيه نموده است. وى پس از نقل اين حديث چنين اظهار نظر نمود: «اين حديث در صحيح بُخارى و صحيح مسلم آمده است».
روشن است كه چنين سخنى دروغى بيش نيست؛ چرا كه صحيح بُخارى و مسلم در دسترس شماست؛ ببينيد آيا چنين حديثى در آن دو كتاب موجود است؟!
گواه اين مطلب، چاپ جديد منهاج السنّه است كه توسط دكتر محمد رشاد سالم تحقيق شده و در نُه جلد در عربستان سعودى به چاپ رسيده است. مىتوانيد متن آن را ملاحظه كنيد و استشهاد ابن تيميّه به اين حديث و نسبت آن را به صحيحين مشاهده كنيد. محقق اين كتاب در ذيل سخن ابن تيميّه در پاورقى مىنويسد:
به راستى اين حديث فقط در مسند احمد آمده است و محقق آن- يعنى شيخ احمد شاكر كه در چاپ جديد، مسند احمد را تحقيق كرده است- مىگويد: اين حديث ضعيف است.
اين حديث در كتاب مناقب الصحابه احمد بن حنبل نيز آمده است.
اين كتاب به تازگى در دو جلد در كشور عربستان سعودى چاپ شده است. محقق آن كتاب نيز پس از نقل اين حديث در پاورقى مىنويسد:
سند اين حديث ضعيف است.
در نتيجه اين حديث در دو كتاب صحيح بُخارى و مسلم نيامده تا بتواند در مقابل حديث منزلتى كه در هر دو كتاب صحيح آمده است معارضه كند. اين حديث در پارهاى از كتابها آمده و پژوهشگران آن كتابها نيز در پاورقىهايى كه بر اين كتاب نوشتهاند، به ضعف اين حديث تصريح كردهاند.
گويى ابن تيميّه گمان نمىكرده كه كسى كتابش را خواهد ديد و به صحيح بخارى و مسلم مراجعه خواهد كرد و دروغپردازى و فريب كارى او را آشكار خواهد ساخت.
ما در مورد طعنههايى كه ابن تيميه در اين عبارت به امير مؤمنان على عليه السلام زد و ناروايىهاى كه به آن حضرت روا داشت، سكوت مىكنيم و- چنان چه گفتيم- پاسخش را به خداى بزرگ حواله مىدهيم كه او برترين حاكمان است.
ديدگاه اعْوَر واسطى
اعور واسطى نيز همگام با ابن تيميّه شده و سخنانى را در ردّ شيعه نوشته است. وى در ميان اهل تسنّن به نام يوسف اعور واسطى معروف است. اين ناصبى پليد در رسالهاى كه در ردّ شيعه نگاشته است مىگويد: اگر بپذيريم كه از حديث منزلت مقام خلافت ثابت مىشود، جز فتنه و فساد چيزى در آن نخواهد بود؛ چرا كه در دوران خلافت هارون از موسى جز فتنه، فساد و ارتداد مؤمنان نبود و در آن زمان بنى اسرائيل گوسالهپرست شدند. هم چنين در دوران خلافت على نيز جز فساد، فتنه و كشتار مسلمانان در جنگ جمل و صفّين اتفاق نيفتاد [!]
به راستى آيا او نمىداند كه گوسالهپرستى بنى اسرائيل در زمان خلافت هارون، هيچ ارتباطى با جانشينى او ندارد؟
با فرض اين كلام آيا اين همه كفر، ظلم و آدمكشى كه در زمان پيامبرى پيامبران رخ مىداده نقصى در نبوّت آنهاست؟
آيا صحيح است كه مصلحان، انبيا و خلفاى الهى، گناهِ متمرّدان، سركشان و مستكبران را بر دوش كشند؟
آيا او نمىداند كه بناى خدا بر آزمايش كسانى است كه ادّعاى اسلام و ايمان مىكنند؟ «تا سيهروى شود هر كه در او غش باشد».
آن جا كه مىفرمايد:
«أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَهُمْ لايُفْتَنُونَ»؟ «2»
آيا مردم گمان كردهاند كه تا به زبان گفتند ايمان آورديم رها شده و آزمايش نمىشوند؟
بايد حضرت موسى عليه السلام به كوه طور برود و هارون خليفه شود تا معلوم گردد كه چه كسانى به واقع به موسى عليه السلام و خداى او ايمان داشتهاند و چه كسانى فقط به زبان اظهار ايمان مىكردهاند؛ ولى در باطن عقيدهاى نداشتهاند.
امّا آيا مىتوان گفت كه كفر دورويان و ستم ستمگران، خلل و ضعفى در خلافت هارون پديد مىآورد؟
اين سنّت الهى پس از پيامبر اسلام صلى اللَّه عليه وآله نيز به گونهاى ديگر رقم خورد كه شرايط آزمون مردم فراهم آمد تا هر كه در باطن، اعتقادى به پيامبر و خداى او نداشته آن را آشكار نمايد، و آن كه در سر هواى رياست داشت و با خيال سلطنت، مسلمان شده بود، درونش هويدا شود و دست به مخالفت با خليفه رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله بزند، و جنگها را به راه انداخته و خونهاى مسلمانان را بريزد.
بديهى است كه در هيچ منطقى، ستمِ زورگويان و نافرمانىِ متمرّدان به پاى مصلحان گذاشته نمىشود؛ اما اعور واسطى با كمال بىشرمى به جهت ستم ستمگران، فتنه آشوبگران و نافرمانى اخلالگران، خلافت امير مؤمنان على عليه السلام را زير سؤال برده و تضعيف مىكند.
افزون بر اين كه اگر جانشينى امير مؤمنان على عليه السلام در جريان تبوك ارزش و قيمتى نداشته و هيچ مقامى را براى او اثبات نمىكند، و حتى از جانشينى فردى مانند ابن ام مكتوم كمبهاتر است؛ پس چرا علما و دانشمندان شيعه و سنّى اين همه به اين حديث اهميّت دادهاند؛ سندها و طرق گوناگونش را در زمانهاى مختلف نقل كرده، راويان آن را تحقيق كردهاند، و دلالتها و معانى آن را بررسى كردهاند؟
اگر اين موضوع بىارزش و از همه جانشينىها پستتر بود، به گونهاى كه شايسته بررسى نبود؛ پس چرا تا اين اندازه به اين حديث اهتمام ورزيدهاند؟
چرا عمر مىگويد: اگر يكى از اين خصوصيّات را داشتم، از آن چه كه خورشيد بر آن مىتابد براى من بهتر بود؟
چرا سعد مىگويد: به خدا سوگند! اگر يكى از اين مقامها را دارا بودم، براى من از آن چه خورشيد بر آن مىتابد دوست داشتنىتر بود؟
چرا معاويه به هنگام بيان مقام و فضيلت امير مؤمنان على عليه السلام به اين حديث استشهاد مىكند؟
و چرا اين همه سعى و تلاش شده كه اين حديث ردّ شود و ابطال گردد؟
فضل بن روزبهان از افرادى است كه همواره مىخواهد استدلالهاى شيعيان به احاديث پيامبر صلى اللَّه عليه وآله را رد كند. با وجود اين وى درباره حديث منزلت چنين مىگويد: «با اين حديث، برادرى، وزارتِ رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله در تبليغِ رسالت و فضايل ديگرى براى امير مؤمنان على عليه السلام ثابت مىشود».
با توجه به آن چه بيان شد، جايگاهى براى اشكال دوم نمىماند.
______________________________
(1). سوره اعراف: آيه 142.
(2). سوره عنكبوت: آيه 2.
نگاهي به حديث منزلت - آيت الله سيد علي حسيني ميلاني
اشکالات بر حدیث منزلت،شبهه بر حدیث منزلت،حدیث منزلت،شبهات حدیث،زمان محدود،شرایط خاص،منزلت در قرآن،اثبات ولایت با قرآن،اثبات حقانیت،حق را باید گرفت