12بند محتشم کاشانی
برخوان غم ، چو عالمیان را صلا زدند
اول صلا به سلسله ی انبیا زد
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید
زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
آن در که جبرئیل امین بود خادمش
اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند
بس آتشی ز اخگر الماس ریزه ها
افروختند و در حسن مجتبی زدند
وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود
کندند از مدینه و در کربلا زدند
وز تیشه ی ستیزه در آن دشت ، کوفیان
بس نخل ها ز گلشن آل عبا زدند
پس ضربتی کزآن جگر مصطفی درید
بر حلق تشنه ی خلف مرتضی زدند
اهل حرم ، دریده گریبان ، گشوده مو
فریاد بر در حرم کبریا زدند
روح الامین نهاده به زانو سر حجاب
تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب
12بند محتشم کاشانی
برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند،اول صلا به سلسله ی انبیا زد،نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید،زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند،آن در که جبرئیل امین بود خادمش،اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند،فریاد بر در حرم کبریا زدند،روح الامین نهاده به زانو سر حجاب،تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم