12
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
1

12بند محتشم کاشانی

روزی که ، شد به نیزه ، سر آن بزرگوار
خورشید ، سر برهنه برآمد ، ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و ، برخاست کوه
ابری به بارش آمد و ، بگریست زار زار
گفتی تمام زلزله شد ، خاک مطمئن
گفتی فتاد ، از حرکت چرخ بی‌قرار
عرش آن زمان به لرزه درآمد ، که چرخ پیر
افتاد در گمان ، که قیامت ، شد آشکار
آن خیمه‌ای که ، گیسوی حورش ، طناب بود
شد سرنگون ، ز باد مخالف ، حباب وار
جمعی که پاس محملشان ، داشت جبرئیل
گشتند ، بی‌عماری محمل ، شتر سوار
با آن که سر زد آن عمل ، از امت نبی
روح‌الامین ، ز روي نبی گشت ، شرمسار
وانگه ز کوفه ، خیل الم رو به شام کرد
نوعی که عقل گفت : قیامت قیام کرد
7
2
3
4
5
6
7
8
9
10

12بند محتشم کاشانی

1
12
11
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار،خورشید  سر برهنه برآمد ز کوهسار،موجی به جنبش آمد و برخاست کوه،ابری به بارش آمد و بگریست زار زار،آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود،شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار،جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل،گشتند بی‌عماری محمل شتر سوار

اشعار ترکيب بند محتشم کاشانی

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
کمک مالی به سایت جامع سربازان اسلام
کمک مالی به سایت جامع سربازان اسلام